Monday, December 28, 2009

جنگ فرسایشی: اعتصاب، تظاهرات پراکنده و دیوار نویسی

 ضحاک زخمی است و سراسیمه. زخمی ولی مصمم و خونخوار. او آنقدر پل های پشت سر خود را خراب کرد که راه بازگشتی برای خود باز نگذاشت. حتی اگر بخواهد سازش کند، طرف سازشی که حاضر به خودکشی سیاسی باشد پیدا نمی‌کند.

نباید اجازه تجدید قوا و نفس تازه کردن به ضحاک داد. باید فشار این بهمن را آنقدر افزود تا شکاف ها و تِرَک های درون جنبش بزرگتر شوند. این تِرَک ها وجود دارند و ما خبر از فرار مدیران تراز اول رژیم داریم.

همانگونه که در مقاله پیشینم گفتم زمان کاربرد وسیع جنگ فرسایشی و نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز فرارسیده است. درین مقوله امروز سه کارزار سخن می‌گویم:

یک) اعتصاب عمومی
دو) دیوار نویسی
سه) تظاهرات پراکنده و سراسری



نقاط مشترک تمام  کارزارهای پیش گفته این اصل  است که باید از برتری عددی خود بهترین استفاده را بکنیم تا هم از بهای انسانی کارزار بکاهیم و هم با به اهرم گرفتنِ نیروهامان ضربه هامان را به ماشین ضحاک موثر تر کنیم.

تنها محدودیت در تعیین و شناسایی شیوه های جنگ فرسایشی فکر و خلاقیت جنبش است. من از سه کارزار شناخته شده سخن می‌گویم و امیدم این است که شما ده ها شکل دیگر پیدا کنید. تظاهرات پشت بامی، راه اندازی راه بندانی، عملیات شهر مرده با خیابانهای خالی، روشن کردن هم زمان تمام وسائل برقی همزمان با سخنرانی های ضحاک و شرکا برای بکار انداختن موقتی شبکه برق و صدا و سیمای شرم…

اعتصاب عمومی

اعتصابِ عمومی در زمانِ مبارزه بر علیه دیکتاتوری شاه ستون فقرات رژیم را شکست و ضربه نهایی و محلک را بر رژیم وارد ساخت. گرداندن و سیقل دادن یک ماشین عظیم سرکوب هزینه می‌طلبد و به یک ساختار اقتصادی و اجتماعی احتیاج دارد. اعتصاب عمومی رژیم را به زانو می‌نهد.

درست به دلیل همین اهمیت است که باید منتظر "شدیدترین" واکنش رژیم در مقابل اعتصاب ها بود. لذا باید تدارک های زیر را دید:

الف) کمیته های غیر متمرکز تشکیل صندوق حمایت مالی از اعتصاب کنندگان و حمایت از خانواده هایشان. چنین صندوقی، بشیوه ای نا متمرکز، در زمان اعتصاب های سال ۵۷ وجود داشت.

ب) نباید اجازه داد که ضحاک بتواند تمام نیروهایش را بر علیه اعتصاب گران بکار گیرد. هم زمان با اعتصاب ها باید صد ها تظاهراتِ پراکنده در تمام محلاتِ تمام شهر ها براه انداخت (دربند بعد می‌خوانید). نیروهای رژیم را باید "هم زمان" در نقاط فراوان به چالش طلبید تا ابتکار را کاملاً از دست دهند و فرسوده شوند.

ج) تمامی اخبار اعتصاب ها باید به بیرون درز کنند. ما در خارج با تماس با اتحادیه های کارگری همبستگی جهانی را با این اعتصاب ها تضمین می‌کنیم.

این اعتصاب ها می‌توانند موقتی و با زمان محدود باشند و یا بی پایان تا سرنگونی رژیم. با توجه به تغییر روزانه توازن قوا می‌شود می‌توان این گزینه را پذیرفت که اعتصاب را شروع کرد و در روزهای آینده در باره ادامه و طول آن تصمیم گرفت.

دیوار نویسی و تسخیر فضای فرهنگی

هر چند از افسانه شکست نا پذیری و اُبهت "ولی فقیه" چیز زیادی باقی نمانده ولیکن نبرد در پهنه سمبولیک و نمادین هنوز از مهمترین نبردهاست. از "جوک" های خیابانی گرفته تا شعارهای روی دیوار نه تنها ضحاک باید به رسوا شده و به مسخره کشیده شود، بلکه دیوارهامان باید جایگزین "صدا و سیمایِ" شرم شوند.

شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه"، و … باید دیوارهای همه شهرها و روستامان را بیازینند. باید کاری کرد که حتی تمامی ماشین ضحاک برای پاک کردن این شعار کافی نباشد. واگذاری دیوارها شکست بزرگی است در پهنه نبرد نمادین و فروپاشی رژیم را تسریع می‌کند. تسخیر و آزین دیوارها می‌تواند نماد های تازه جنبش را بسازند.

تسخیر این فضای فرهنگی نیاز به ابتکار فراوان دارد. نوشتن شعار یا یک کشیدن یک کاریکاتور روی یک اتوبوس آن را به "صدا و سیمای متحرک" روز تبدیل می‌کند. پخش متن ها و سرودها انقلابی در اماکن عمومی …

تظاهرات پراکنده

اگر ضحاک از پیش بداند که چه هنگام و کجا تظاهرات می‌کنیم، کارش بسیار ساده خواهد بود. او حتی مجبور نیست برای فلج کردن تظاهرات شبکه تلفن های همراه را  در سراسر شهر متوقف کند. با متوقف کردن آن در یک محله می‌تواند به همان نتیجه برسد. با نیروی کمتری می‌تواند تمام راه های گریز را ببندد. از هلی کوپتر می‌تواند استفاده کند. سگ های  اطلاعاتیش را بر سر بام ها می‌کارد تا از عزیزان عکس و فیلم تهیه کنند تا مطالعه بعدی آنها سردمداران و رهبران را شناسایی کنند.

تمامی این ها نمونه هایی است برای نشان دادن ضرورت تنوع بخشیدن و کاراتر کردن مبارزه خیابانی. در تمام مدارکی که از جلسات سران بسیج و سپاه به بیرون درز کرده بخوبی واضح است که سازمان دهندگان این اوباش از تصحیلات ارائه شده توسط "تظاهرات از پیش اعلام شده" استفاده می‌کنند.

در تظاهرات پراکنده و کماندویی، این بار این ما هستیم که زمان و مکان تظاهرات را انتخاب می‌کنیم و چون تظاهرات مدت نسبتاً کوتاهی طول می‌کشد، تا اوباشان خبر شوند و برسند، عزیزان ما کیلومترها از مکان دور شده اند. نه می‌توانند واکنش نشان ندهند، و نه می‌توانند همه جا باشند. و برای تامین پوشش و حضور بیشتر در تظاهرات، که بستگی به تعداد و موفقیت سازمان دهی این نوع تظاهرات دارد، مجبور خواهند بود تمام نیروهاشان را همیشه در حال آماده باش قرار دهند.

ساواک در سال ۵۷ به فرسودگی افتاد و نمی‌دانست بر علیه چه کسی، چه گروهی و کجا در عمل وارد شود.
این تظاهرات پراکنده هم چنین بهترین سپر برای اعتصاب گران خواهد بود.
می‌توان با پرداخت بهایی بسیار کمتر و با کارایی و بازتاب بسیار بیشتر خیابانها ی شهرهامان را تسخیر کنیم.
نکات زیر حاصل تجارب نگارنده است در سازمان دهی یک سری از تظاهرات پراکنده در تهران.

اصل عدم  تمرکز سازمانی

گروه کوچکی، هسته مرکزی یک گروه تظاهرات پراکنده را بوجود می‌آورد. این گروه به ابتکار خود عمل می‌کند و در مورد سازمان دهی تظاهراتش با هیچ گروه دیگری در تماس نخواهد بود. این عدم تمرکز رمز ادامه کاری و موفقیت کارزار است. اگر رژیم یک گروه را متلاشی کند به گروه های دیگر دست یابی پیدا نمی‌کند. رخنه جاسوسی به یک گروه فقط آن گروه را به خطر می‌اندازد. عدم اعایت این اصل، چه توسط هسته سازمان دهنده و یا کسانی که فقط در تظاهرات شرکت می‌کنند، می‌تواند بهای انسانی و سیاسی بسیار داشته باشد.

ارزیابی خطر

در سال ۵۷ رژیم شاه دیگر تظاهرکنندگان را دستگیر نمی‌کرد. گستردگی جنبش به حدی رسیده بود که تمام زندان‌های رژیم جای کافی نداشت. لذا خطر، خطرِ  گشودن مستقیم آتش بود. به تناسب با ارزیابی این خطر تمام تدارکات می‌بایست به شیوه ای تعریف شوند­ که از هر دو طرف به افراط نزنند. کسی که به این تظاهرات می‌آمد می‌دانست چه خطری را قبول می‌کند، لذا بر سازمان دهندگان بود که امانت­دار جان این عزیزان باشند.

اندازه‌ی گروه

بین ده تا بیست نفر. نه بیشتر، نه کمتر. بیشتر از بیست نفر کنترل مخفی بودن عملیات مشکل است. هزار و یک دلیل، جدا از نیت دشمنانه، وجود دارند برای این که اسرار به خارج درز کنند. لذا گروه بیش از بیست نفر به خودی خود این خطر را افزایش می‌دهد و مسلزم سازکار امنیتی سنگینی می‌شود که بیشتر دست و پای گروه را می‌بندد. تعداد کمتر از ده نفر شاید نتواند به اندازه کافی مفهوم تظاهرات را در ذهن مردم تداعی کند.

اعضای گروه

یاران صد در صد مطمئن، هم از لحاظ امنیتی و هم­چنین از لحاظ رعایت نکات امنیتی. بی احتیاطی یک نفر در شرایط حکومت نظامی می‌تواند جان همه­ی شرکت کنندگان را به خطر اندازد. از برخی از اعضای گروه، طبق معیارهایی که هسته سازمان دهند تشخیص می‌دهد، می‌توانید بخواهید که تا دو یا سه نفر را، به انتخاب خودشان، به تظاهرات دعوت کنند. تنها به یارانی­که سابقه‌ی مخفی­کاری دارند یا بشان اطمینان کامل دارید اجازه دعوت دیگران باید داده ‌شود. درین صورت مکان و زمان تظاهرات باید در آخرین لحضات به "میهمانان" اعلام شود.

محل تظاهرات

یکی از عزیزان باید مسئول شناسایی محل شود. تمامی راه‌های احتمالی رسیدن نیرو‌های نظامی به محل می‌بایست شناسایی شود.  هیچ­کدام از شرکت کنندگان در تظاهرات نمی‌بایست ساکن محل باشند ولی یک عزیز ساکن محل می‌تواند و خوب است در تدارکات شرکت کند. در واقع هر کس می‌تواند یک تظاهرات در محل خودش تدارک ببیند بدون اینکه در لحظه‌ی راه­پیمایی شرکت کند.

سیستم اعلام خطر

یک، یا بیشتر به تناسب با شرایط، از عزیزان مسئول مراقبت از نزدیکترین پست نیرو‌های نظامی خواهند شد. در آن زمان هنوز پیامک موبایل وجود نداشت و برای خبر رسانی عزیزانی که موتور داشتند برای این کار انتخان می‌شدند. سناریو این بود که اگر عزیزی حرکت مشکوکی به سمت محل تظاهرات می‌دید، بلافاصله روی موتورش می‌پرید و وقتیکه به محل می‌رسید علامت لازم را می‌فرستاد. درآن زمان علامت یک نوع سوت ردن مخصوص بود. امروز با توجه به امکانات مدرن باید یک سیستم تازه تعریف کرد. در صورت استفاده از پیامک یا تویتر باید از واژه‌های رمزی استفاده کرد تا در صورت کنترل تلفنی قرار‌ها لو نرود. یک تلفن همراه بدون باطری می‌تواند جان چندی را به خطر اندازد.

توجیه حضور در محل

چون هیچ کدام از شرکت کنندگان در راه­پیمایی تظاهرات ساکن آن محل نیستند، لذا احتمالاً محل را به خوبی نمی‌شناسند و در صورت بازجویی خیابانی، پیش و یا پس از تظاهرات، این خطر وجود دارد که نتوانند دلیل وجود خود را در آن محل توجیح کنند. با شروع تظاهرات پراکنده احتمال این بارجویی‌های خیابانی افزایش می‌یابد. کسی که محل را شناسایی می‌کند تمام امکانات توجیه در محل را به عزیزان باید بدهد. وجود یک سینما با نام دقیق فیلم، یک دندان پزشک، یک مغازه‌ی ویژه...

خروج از محل

باید از راه‌های مختلف از محل خارج شد. خروج همگی از یک خروجی هم باعث جلب توجه می‌شود و هم در صورت خطر بهای انسانی ضربه را بالا می‌برد.

زمان تظاهرات

ده تا پانزده دقیقه. یک حزب­الهی محل می‌تواند به پاسداران تلفنی خبر دهد.

قطع اضطراری تظاهرات

به هر دلیلی، که بی­شک نمی‌تواند در سر محل به بحث گذاشته شود، هر شرکت کنند می‌تواند تظاهرات را متوقف کند. ما یکبار مجبور به چنین امری شدیم چرا که پیش از رسیدنمان به محله چند کامیون ارتش از قبل منتظر پذیرایی از ما بودند!
حضور ارتش در محل تضاهرات اتفاقی بود یا ما را لو داده بودند؟ این خود داستان دیگری است!

گزارش هر تظاهرات

هر تظاهرات پراکنده باید با گزارشی، که در آن عزیزان قابل شناسایی نیستند، به خارج فرستاده شود. شاید بشود همه این گزارشات را در یک مکان جمع آوری کرد تا به همگانی بودن و برد تبلیغاتی آن افزود.

باید، تا آنجا که امکان دارد، مراقب بود که اهالی محل از تظاهرات فیلم نگیرند. نه تنها این فیلم ها می‌توانند بعداً به دست سپاه بیافتند، بلکه با عدم توجه می‌توانند عزیزان را نا خواسته لو بدهند. شناسایی کسی در یک "گروه" تظاهرات برای رژیم اهمیت بیشتری خواهد داشت تا شناختن یک نفر در یک تظاهرات "همگانی".

شعار‌ها

شعار‌ها باید از قبل تعیین شده باشند. شعاری که دیروز عالی بود ممکن است امروز کهنه شده باشد. در دوران انقلابی عمر خیلی چیز‌ها کوتاه می‌شود. به تابو‌ها و پیش­داوری‌ها نگاه کنید! در باره‌ی محتوی شعار‌ها باید بگویم از همان روز‌های سال ۵۷ تا امروز، نبوغ خودجوش مردم کشورمان در ساختن شعار و شعر و ترانه سیاسی، گاه بلافاصله بعد از اعلام یک خبر، برای شاعر تبعیدی که بنده باشم، جای فخر بوده و هست.

"در مملکت من انگار شعر و شعار پیش از خود خبر می‌آیند!"


شعار ها باید از ابراز ساده خشم فراتر روند و در هر مرحله ای بکوشند تا جنبش را یک گام به پیش ببرند. تغییر تدریجی شعارهای جنبش از "رای من کجاست"  تا "مرگ بر ولایت فقیه" ازین نمونه است. بلوغ روزافزون جنبش این تحول را تا کنون رهبری کرده و در آینده نیز خواهد کرد.

از شما شعر و شعار ساختن و از شاعر پیری چون من با تواضع آموختن!
پیش از من نیز بسیاری خیابان ها را دانشکده های خود اعلام کرده بودند


رضا هیوا




پاریس، شب بعد از عاشورای ۱۳۸۸


پیر فقیری می‌شناختم در قم

در پانزده سالگیم بود که اتفاق افتاد. گفتگویی را که نمی‌بایست می‌شنیدم شنیدم. نمی‌ دانم خشم بود، نا باوری بود یا این یقین که در آستانه انتخابی هستم که دگرگونم خواهد کرد … که مرا آنچنان می‌لرزاند. پنج دقیقه بعد در مقابل پدرم ایستاده بودم و لرزان ولی استوار به او می‌گفتم:


"شنیدم چه در پیش داری. این کار را نخواهی کرد یا مرا در پیش رو داری!"

با ناباوری مرا نگریست و سریع درک کرد که در یک قدمی از دست دادن پسر است. همه چیز به خیر گذشت. عشق ما بهم ادامه یافت. هیچ کداممان از آن رویداد سخن نگفتیم. دوران کودکی من در همین پنج دقیقه به گذشته پیوست و از آن روز ببعد حتی مادرم بیشتر به دنبال مشورت من گشت.

در مقابل "پدر" ایستادن و از "حق" دفاع کردن هم درس است و هم مکتب. عشق، آری، ولی آنچه که والاتر از عشق بین دو فرد است شرافت طایفه است از آدم تا همسایه.

وقتی شنیدم که آقای منتظری بخاطر اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی که با اکثرشان نه تنها اختلاف بلکه حتی ضدیت داشت، در مقابل "پدر" ایستاده، اشک به چشمانم آمد. آن روز هنوز خبر نداشتم که برادرترین برادرانم را درین قصابخانه اعدام کرده اند. و این سالها بعد بود که خاطرات منتشر نشده گروهی از عزیزان بازمانده آن کشتار را خواندم. "خواندن" شاید واژه مناسب حال نباشد. از لابلای خطوط و واژه ها فریادها، خونها، سرودها و … درد چون سیلابی مرا می‌برد به سرزمینی که فکر نمی‌کردم "بتواند" وجود داشته باشد. و بدون استثناء، در هر کدام ازین خون نامه ها، چند بار نام آقای منتظری و نمایندگانش در زندان می‌آمد، چون پیامبران دنیایی که در آن جان آدمی هنوز قدر و بهایی دارد.

هر چه زمان می‌گذشت بر احترام من بر پیر افزوده می‌شد.

تراژدی یا شوخی بی رحمانه تاریخ بنامیدش، ولی "پدرِ" ایشان را قانونی که خود آقای منتظری از مهندسینش بود به ماورای قانون و بالا تر از آن رسانده بود.

و آن شد که نمی‌بایست می‌شد. بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی که رسماً وجود خارجی ندارد به عمل آمد. حتی هیچکدام از "اصلاح طلبان" در تمام این سالهای سخنرانی های زیبا، نامی ازین جنایات نیاورده اند. چرا که محکوم کردن این جنایات که با فتوای مستقیم  آقای خمینی آغاز شده بود، شهامت شکستن "تابوی تابوها" را می‌طلبید.

و درست در چنین شرایطی است که باید بهای راستین طغیان پیر مرد را درک کرد.
خاطرات خود آقای منتظری از بهترین اسناد افشاگر این جنایات است.

زندگی شخصی آقای منتظری به "پیش" و "پس" این کشتار تقسیم می‌شود. "ولایت فقیه"ی که آقای منتظری برایش جنگید در مقابل ایشان "مطلقه" بودن این قدرت و این حکم را بر ملا کرد. آقای خمینی که حتی تحمل انتقاد یار وفاداری چون پیرمان را نداشت، ایشان را "تنبیه کرد"! اگر درین نظام آقای منتظری تنبیه شدنی است وای بر مردم! وای بر مخالفین!

آقای منتظری یکی از اولین قربانیان طراز بالای "قدرت مطلقه"ای شدند که خودشان کاشتند و آبش دادند. گویا در ایستادگی در مقابل پدر، من شانس بیشتری داشتم، هم در پی آمد کله شقیم برای خودم و هم برای پدرم.

هم در سالهای حبس خانگی و هم پس از آن، ایشان همواره وفادار به این طغیانگری و عدم رعایت "دستور"های "آقا"ی جدید، به افشای آنچه که ایشان انحراف از یک حکومت عادلانه و "اسلامی" می‌داشتند پرداختند.

شاید امروز زمان آن رسیده باشد که مردم ما بدانند که براستی برای چه آقای منتظری از "چشم امام افتاد". این آگاهی عمومی را هم به خاطره ایشان مدیونیم و هم برای درک دوران سی ساله بعد از انقلاب.

و بدنبال آغاز جنبش خرداد، در کنسرت سکوت مراجع، باز صدای ایشان بود که بالا تر و رسا تر از بقیه شنیده شد. در حالیکه آقای صانعی در عین سکوت در مقابل کشتار و سرکوب جوانان عزیزمان، "شجاعانه" به کشتار تظاهرگنندگان مسلمان چینی اعتراض می‌کرد، آقای منتظری از خانه خودمان سخن گفت و ظلم درین خانه. در همین روزها بود که ایشان یکی از مهمترین ارزیابی های خود  را از نقش خود در ساختن این ماشین سرکوب این چنین بیان می‌کند:

‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."

و چند جمله بعد می‌افزاید:

 "براى انسان اقرار به اشتباه ننگ نيست، زير‏ ‏بار حق نرفتن ننگ است."

شاید آخرین کرادرشان که نشانه شخصیت ویژه و تابو شکن ایشان است دو روز قبل از درگذشتشان اتفاق افتاد. ضحاک که در تلاش بود تدارک یک سرکوب تازه با به بهانه گیری از به آتش کشاندن عکس آقای خمینی بود پاسخ سریعش را از آقای منتظری گرفت. ایشان نه تنها ترفند سیاسی تدارک سرکوب را افشا کردند بلکه به مساله بعدی دادند که ضحاک فکرش را هم نمی‌کرد. او می‌خواست پشت "تقدس" آقای خمینی قایم شود، و آقای منتظری اعلام می‌کند:

"آقای خمینی هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"

آن افشاگری و این جمله، در زمانی که جنبش در داخل کشور بیش از هر زمان دیگر احتیاج به شکستن این آخرین تابوی بزرگ رژیم را دارد، شاید آخرین هدیه آقای منتظری به جنبش باشد.

همانگونه که خود ایشان علیرغم احترام عمیقشان به آقای خمینی آزادانه از ایشان انتقاد کردند، جنبش و دوستداران ایشان باید از تابو کردن ایشان بپرهیزند.

"آقای منتظری هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"

امروز روز عزاداری است و روز یادآوری شیرین ترین خاطره ها و خدمت هاست.
روزی دیگر برای تعمق و درس آموزی در باره نقش ایشان به همین میدان باز خواهم گشت.

نامه نخستم را به ایشان اینگونه پایان دادم:

"من از زنجیره‌ی صوفیان اهل تسنن می‌آیم لیک زندگی خواست که از نو جوانی تنها به کعبه‌ی عشق، رفاقت همسایه، دور یا نزدیک، و ارزش‌های خرد وکلانی که اینجا و آنجا 'خودم' می‌یابم نماز ‌گزارم. اگر چه مقلدتان نیستم ولی اگر امروز کسی از راه رسد و از من سراغ صوفی بگیرد به بیت شما رهانه­اش می‌کنم. 'پیر فقیری می‌شناسم در قم. بر درش زن. شاید که ...' "

و این نوشتار را با این جمله می‌بندم:

"پیر فقیری می‌شناختم در قم ..."


رضا هیوا
۲۱ دسامبر ۲۰۰۹
ساعت شش و سی و دو دقیقه صبح
غار

درهم پاشی رژیم، جنگ فرسایشی و دوراهی جنبش

[ا*[این مقاله که پیش از درگذشت آیت الله منتظری نوشته شده برای اولین بار در روز درگذشت ایشان در سایت عصر نو چاپ شد




پریروز سنگی بود
دیروز بهمن شد
امروز کابوس ضحاک است
و فردا سرود روستا


پس از شروع سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز و تا پیش از روز قدس این ترس برای برخی از عزیزان وجود داشت که آیا آتش جنبش آنچنان شدید است که زیر این سرکوب ها نخوابد.


پاسخ روز قدس، سیزده آبان و شانزده آذر بسیار روشن بود:


یک) جلوی این بهمن را دیگر نمی‌توان گرفت. تنها شانس برای ضحاک، شرکا و هم مسلکان منحرف کردن آن است


دو) شعارهای جنبش که با "رای من کجاست" و با به زیر سوال بردن احمدی نژاد شروع شده بود، در سیزده آبان، علیرغم تلاش بسیاری برای مهارکردن آن در چارچوب "نه شرقی، نه غربی" تبدیل شده بود به "مرگ بر ولایت فقیه". احمدی نژاد، اگر چه بیشتر از همیشه مورد خشم مردمی قرار دارد، ولی دیگر در مرکز شعارهای جنبش نیست.  شعارها در درجه اول و بسیار سریع به سوی آقای خامنه ای بر گردانده شد. هم اکنون با شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه" جنبش بر "اصل ولایت فقیه" می‌تازد و در جستجوی یافتن یک "ولی فقیه" خوب نیست.


سه) آقایان موسوی و کروبی با فاصله و با واکنش های دگرگون در مقابل تحول جنبش کماکان در پشت جنبش راه می‌پویند
رادیکال تر شدن جنبش و شعارهای آن، که در سال ۵۷ نیز شاهد آن بودیم، بسیار سریع انجام شد. تشخیص لحظات تاریخی دگرگونی تناسب قوای سیاسی ، در هیچ کشور و جامعه ای، کار ساده ای نیست. استبداد و عدم امکان پژوهش و نظر سنجی علمی امکان تحلیل دقیق شرایط را برای همه نیروها کاسته است.


رژیم ضحاک از درک شرایط موجود نا توان بوده. هیچ گاه دربار استبداد بهترین مکان گفتمان و تبادل نظر آزاد نبوده است. می‌گویند که به ضحاک در بین دو منقل گزارشاتی داده می‌شود که همگی حاکی از محبوبیت وی می‌کنند.


با چنین "آکادمی علوم اجتماعی" که ضحاک برای خودش ساخته نباید متعجب بود که آقایان تا روز شانزده آذر صبر کردند تا متوجه شوند که زمان ترس و سراسیمگی فرا رسیده است! که اساس خانه شان از ریشه می‌لرزد! آقایان بالاخره فهمیدند که در مقابل یک "بهمن" رها شده قرار دارند که "ولایت فقیه" را هدف گرفته. و بسان بهمن سال ۵۷ در مسیر خود ایستگاه های تاریخی ویژه خود را دارد: روز قدس، ۱۳ آبان، شانزده آذر و … عاشورا


ترس آقایان از عاشورا بسیار کلان است. ایشان بهتر از هر کس دیگری قدرت این روز را می‌دانند. ایشان خوب می‌دانند که تولید "شهدای" تازه در آستانه عاشورا یکسر خودکشی است. سراسیمگی شان را باید درین چارچوب دید و فهمید.


دلیل دیگر سراسیمگی "ولی فقیه" فروپاشی درونی ساختار قدرت است. فرار مدیران تراز اول رژیم به خارج از کشور آغاز شده است. بدلیل حفظ امنیت این افراد از دادن جزئیات می‌گذرم.  ولی اگر آنها که سر تا پا در ناز و نعمت رژیمند نیز ترجیح می‌دهند فرار ‌کنند این دلیل اینست که "آقا" دیگر حتی اطرافیان خود نیز به ادامه روزهایش نمی‌تواند قانع کند. و هیچ بیماری مانند سراسیمگی مسری نیست. اعلامیه سپاه به وجود "اختلاف" در صفوف خودشان اعتراف می‌کند و نمونه های فرار بسیجیان در داخل و به خارج دیده می‌شود.


لاس و غمزه بین آقای رفسنجانی و "ولی فقیه" نیز هر چه بیشتر لحن "طلاق" می‌گیرد. اگر آقای رفسنجانی حسابش را از "آقا" جدا می‌کند، این چراغ سبزی است به آنها که روزهاشان را در مطالعه حرکت باد می‌گذرانند.


شکاف و اختلاف در یک ساختار استبدادی تنها در زمان در هم پاشی آن نظام بروز می‌کند. تا وقتی که رهبر قادر بود با یک کلمه همه را، از خاتمی گرفته تا کروبی، به خط کند، کسی دلیلی برای اعتراض نداشت. سی سال است که هزاران لاشخور در ضیافت "ولی فقیه" هر روز پروار می‌شوند. این ها اگر برای حفظ منافع و امنیت خود لازم بدانند حتی در فروش خود "ولی فقیه" در بازار یک لحظه دریغ نمی‌کنند. شاه برای نجات خود و برای پاشیدن پودر به چشمان جنبش از "انقلاب بر حق" مردم صحبت کرد و چند روز پیش از فرارش یکی از وفادارترین یارانش را، عباس هویدا، بزندان انداخت و به خلخالی سپرد. خود "آقا" هم اگر لازم بداند احمدی نژاد را به مسلخ می‌فرستد.


با آغاز درهم پاشی اندرونی جمهوری اسلامی باید پیامدهایش را درک کنیم و برایش آماده باشیم.


یک) آخرین ترفند ها ی رژیم
شش ماه پیش خامنه ای هنوز فکر می‌کرد بمحض اینکه "سخن آقا" پخش شد همه ساکت می‌شوند. آقایان خاتمی و کروبی و رفسنجانی هزاران بار به او ثابت کرده بودند چون "شاگردان خوب" زمان لازم به داخل صف وارد می‌شوند. مثل همه. لذا پس از انتخابات، و حتی پیش از آن، تابوی "سخن آقا" روز به روز نازک تر شد تا این که چند ساعت بعد از تبریک "آقا " به رئیس جمهور "منتخب" اعلامیه های حاکی از "کودتا" پخش می‌شد و در خیابان ها مردم در جستجوی رای شان شعار می‌دادند.
سپس نوبت رسید به زدن و شکنجه و تجاوز و نمایش های اعتراف های دست جمعی و اعدام ها… هیچ کدام کاری نشد و بهمن همواره نه تنها سنگین تر بلکه رادیکال تر نیز می‌شود. اینکه امروز آقایان نام خمینی را بیرون آوردند اعتراف به بی اعتباری و بی فایدگی "رهبر" است. چرا تصاویر سوزاندن و دریدن عکس های ضحاک را نشان نمی‌دهند؟ چرا شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه" را پخش نمی‌کنند؟ چرا که هم این و هم آن آماج جنبش مردمند.


مساله آقای خمینی متفاوت است. ایشان از مشروعیت "رهبری" انقلاب بر خوردارند و بنیان گذاری ساختاری که قرار بود هم جمهوری باشد و هم مردم سالارانه. در داخل کشور ایشان آخرین تابوی بزرگ تاریخ سی ساله کشورند.  تابوی تابوها. من چند ماه است که داد و قال می‌کنم که باید این تابو را شکست چرا که چه بخواهیم چه نخواهیم روزی از ایشان برای ادامه و نجات اصل "ولایت فقیه" استفاده خواهد شد. استدلالی پوک ولی درین حوالی:


- درست است که آقای خامنه ای خونخوار است ولی این دلیل بدی اصل ولایت فقیه نیست.  به نمونه آقای خمینی نگاه کنید
گذشته ازین خطر قریب الوقوع مردم ما حق دارند حقایق را در باره ی کسی که شاید بزرگترین نقش را در تاریخ معاصر میهنمان داشته بدانند. در داخل ایران ایشان را چون یک "معصوم" به نسل جوان معرفی کرده اند. خوشبختانه بی  اعتباری ماشین تبلیغاتی ولایت فقیهی فضای چندانی برای معصومیت نه آقای خمینی و نه هیچ کس دیگر درین نسل باز نکرده.  


این آخرین تابوی بزرگ موجود در نظام است که آقایان بمیان می‌آورند و می‌دانند که ترفند بی خطری نیست. اگر شکنجه و اعدام و تجاوز این بهمن را متوقف نکرد چگونه تصاویر سوزاندن یک عکس می‌کند. مردم تصاویر دل خراش ندای عزیزمان را هنوز در ذهن دارند.


اگر بکشند و بزنند و در آستانه ی عاشورا "شهید" تازه تولید کنند، این خودکشی است. اگر هیچ نگویند این اعتراف به پایان داستان است. لذا آخرین کارت موجودشان را، بدون اعتقاد چندان به کاری بودنش، بیرون می‌آورند. فردای روز اعلام راه پیماییشان، آیت اله منتظری اعلام می‌کند که "آقای خمینی معصوم نبود و اشتباهات هم داشت". و بدینسان آقایان خدمت بزرگی به جنبش کردند و بالاخره مساله تابوی آقای خمینی و نقشش را در تاریخ سی سال گذشته مطرح کردند.


بار دیگر ترفند ضحاک بر علیه او بر می‌گردد. خواست در اوج انزوا و بی اعتباری خود این بار در پشت "تقدس" و "معصومیت" آقای خمینی خود را مخفی کند، لیک بلند پایه ترین مقام مذهبی کشور، آقای منتظری، این "تابو" را هم می‌شکند.
اگر آقایان فکر می‌کردند که با نام آقای خمینی می‌توانند حماسه عاشورا را خنثی کنند، محاسباتشان اشتباه در خواهد آمد.


دو) جنگ فرسایشی: ما بیشماریم
چگونه می‌توان با پرداخت کمترین بهای انسانی بیشترین صدمه را به ضحاک وارد آورد؟
در مقابل خشونت و کشتار خیابانی رژیم، جنبش باید از کارتهای برنده و امتیازهای خودش به بهترین وجهی استفاده کند. مهمترین این کارت ها "تعداد" است: ما بیشماریم. آقایان نه می‌توانند یک جنبش میلیونی به زندان اندازند و نه می‌توانند در همه محلات همه شهرها و همیشه حضور داشته باشند. این کلید موفقیت تمام جنگ های فرسایشی تاریخ است.
جدا از تظاهرات همگانی که در یک مکان واحد رخ می‌دهند، جنبش می‌تواند شهرها و روستا ها را در تمام گستردگی آن از آن خود کند. این ها چند مثال هستند:


الف) تمام دیوارهای شهر باید "سیما" و "روزنامه" جنبش شوند. شعار "مرگ بر ولایت وقیه" باید دیوارهای شهرهامان را آزین کند. اگر رژیم بخواهد جلوی شعار نویسی دیواری سراسری را بگیرد مجبور خواهد بود هزاران نفر از نیروهایی خود را که برای سرکوب در جاهای دیگر احتیاج دارد به این کار بسیج کند. و ازآن جا که تظاهرات در همه جا هست و باید باشد آقایان مجبور خواهند که انتخاب کنند. و بدینسان دیوارها رسماً رونامه های مردم خواهند شد و ورشکستگی و تحقیر رژیم در هر کوچه و پس کوچه ای به نمایش در خواهد آمد.


ب) صد ها تظاهرات مقطعی، نا متمرکز و پراکنده در نقاط مختلف شهر ها باید سازمان دهی شود. گروه کوچکی غافل گیرانه می‌آیند، شعار می‌دهند و ده دقیقه بعد هیچ اثری ازشان نیست. غیر متمرکز بودن سازماندهی مانع آن می‌شود که ضربه به یک گروه کار گروه های دیگر را متوقف کند. تدارک مکان و زمان هر تظاهرات، خبر رسانی، رسیدن به محل و پراکندگی، سیستم اعلام خطر … همگی احتیاج به سازماندهی از پیش دارد. رژیم که به عدم تمرکز این تظاهرات واقف خواهد بود بجای بازداشت تظاهر کنندگان شاید دستور گشودن مستقیم آتش را بدهد. لذا کار باید با دقت تمام انجام شود. من در کاغذ دیگری تجارب خودم در سازمان دهی این تظاهرات در سال ۵۷  منتشر خواهم کرد.


ج) یافتن تمامی اشکال ابتکاری و نوین مبارزه نا فرمانی مسالمت آمیز باید در دستور کار جنبش قرار گیرد. من به خلاقیت عزیزانمان درین مورد شک ندارم. کافی است که بدنه جنبش، و بویژه دانشجویان، این تاکتیک را بعنوان یکی از شیوه های اصلی مبارزه از آن خود کنند.


سه) دوراهی جنبش: اصل ولایت فقیه
تا وقتی شعار جنبش "رای کم کجاست" بود، تمام جنبش توانایی همراهی با این شعار را دشت. لیک بعد از روز قدس و اینکه بر همه آشکار گشت که جنبش از چارچوب "رای من کجاست" بسیار فراتر رفته برخی از شرکت کنندگان در جنبش تمایل به ترمز کردن آن و حتی به عقب کشاندن آن دارند. امروز پرسش کلیدی از همه  دست اندرکاران جنبش این است: موافق و یا مخالف با اصل "ولایت فقیه" هستید؟
با این پرسش مساله از سطح فرد به اصل محوری قانون اساسی و بنیان رژیم کنونی منتقل می‌شود. روح و ویژگی (نه شرقی نه غربی) رژیم کنونی در این اصل نهفته است. برداشتن این اصل شرط لازم استقرار یک ساختار مردم سالارانه در ایران است. مساله دیگر شخص نیست. اینکه آقای خامنه ای برود و آقای منتظری[i]، رفسنجانی یا هر کس دیگری بر جایش بنشیند.


این اصل که حتی در پیش نویس قانون اساسی نبود و آقایانی، از جمله آقای منتظری، مهندسی اش کردند، در هیج جای تاریخ اسلام  نه وجود داشته و نه مطرح بوده. نه در قرآن نامی از آن می‌رود نه در نهج البلاغه و نه … طراحان این اصل در گرماگرم انقلاب و با  (سوء) استفاده از مشروعیت انقلابی آقای خمینی، علیرغم مخالفت های شدید اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی، این اصل را به مردم ایران تحمیل کردند. امروز آقایان سروش، کدیور و بسیاری دیگر از اسلام شناسان که از یاران نزدیک خود آقایان منتضری هستند، این اصل را مغایر با هم "جمهوریت" و هم "اسلام" می‌دانند.


آقای منتظری می‌نویسد:


‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان می رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."


پیش ازینکه سخن از ولی فقیه "انتخابی" برود باید از خود این اصل سخن گفت و دید آیا مردم بعد از سی سال استبداد و خونریزی با استفاده ازین اصل آیا احتیاج به "ولی" و "قیم" دارند. اگر مردم صاحب این خاکند، اگر "میزان رای مردم" است، همه چیز این کشور باید به رای گذاشته شود، و پیش از همه "اصل ولایت فقیه".


جشن پیروزی حماسی مردم در یک همه پرسی که "ولایت فقیه" را برای همیشه دفن خواهد کرد نقطه آغاز تاریخ نوین میهنمان خواهد بود.


همه شرکت کنندگان در جنبش باید مواضع خود را در برابر این اصل روشن کنند. موضع آقای منتظری اعلام شده است (ایشان در پاسخ به پرسش های که من از ایشان کرده بودم درین باره سخن می‌گویند. من در مقاله دیگری در باره این نامه نگاری و مواضع آقای منتظری خواهم نوشت.) آقای موسوی در اوائل جنبش خرداد ازین اصل دفاع کرد و ازآن پس در باره آن سکوت گزیده. آقای کروبی، که به بهانه "حکم رهبری" و با اطاعت غلامانه و مغایر قانون اساسی اش در تحقیر نمایندگان مجلس، هنگامیکه رئیس این مجلس بود، ضربه محلکی به جنبش مردم سالارانه زد، از آغاز جنبش خرداد تا کنون در باره این اصل سخنی نگفته. هم چنین آقای خاتمی.


شرکت کننده دیگری درین جنبش را باری من می‌شناسم که نظرش را هر روز صریح تر از روز پیش بیان می‌کند. و آن مردم است. یعنی رهبری جنبش سبز. امیدوارم روزهای آینده و در هر ملاقاتی که مردم با تاریخ دارند با شعارهایشان دفن "ولایت فقیه" را واضح تر بر پرچم جنبش بنویسند.


تا این اصل ولایت فقیه وجود داشته باشد مردمسالاری در پشت درهای میهنمان خواهد بود.


آقای منتظری که برایشان احترام بسیاری قائلم، در مهندسی این اصل اشتباه تاریخی بزرگی کردند که گمان دارم خودشان به آن واقفند. دفاع امروز ایشان از "نسخه انتخابی" این سرطانِ سی ساله اشتباه تاریخی دیگری است که برای این مملکت گران تمام خواهد شد. نمی‌توان میهنمان را باردیگر به آزمایشگاه تاریخی این اصل من در آوردی که حتی در میان اسلام شناسان مقبولیت ندارد تبدیل کرد.


برای اینکه "ولایتِ فقیهِ" از در رانده شده از پنجره باز نگردد باید سران جنبش، یعنی خیابان، یعنی مردم، و تا بخش زیادی جنبش دانشجویی، هیچ جای شکی برای کسی باقی نگذارند که مردم مار گزیده ایران مار را حتی با رنگ تازه اش می‌شناسند.
سی سال نکبت "ولایت وقیه" کافی است.


رضا هیوا
پاریس
هجده دسامبر ۲۰۰۹، ساعت هفت و ۵۰ دقیقه



[i] مقاله پیش از درگذشت آقای منتظری نوشته شده

Sunday, November 1, 2009

بازگشت شعار "نه شرقی، نه غربی" و مساله ولایت فقیه

یکی از نقاطِ ضعفِ یک جنبشِ خودجوش این است که با فقدانِ رهبری منسجم و برنامهِ مشترک راه را برای دزدیدن اهدافش باز می‌گذارد. این همان چیزی است که در سال ۵۷ بر سر انقلاب آمد.

انتخاب شعار یک جنبش اهمیت کلیدی و گاه تاریخی دارد. بطور گذرا می‌توان نکات زیر را آورد:

یک) آنچه که جنبش می‌خواهد و هست: جمهوری و آزادی / حق مسلم ماست
دو) آنچه که جنبش نیست: نه تاج نه عمامه / جمهوری و آزادی
سه) بسیج کننده بودن: زنان ما بیدارند / تبعیض نمی‌ پذیرند
چهار) افشاگر بودن: سید علی پینوشه / ایران شیلی نمی‌شه
پنج) تمسخر دشمن و شکستن تابو: مرگ بر دیکتاتور / چه رهبر، چه دکتر

شعار "نه شرقی، نه غربی" یک مورد بزرگ این سرقت تاریخی است. این شعار اهداف زیر را دنبال می‌کرد

یک) ضد کمونیست بودن: "نه شرقی" بودن می‌بایست ضد کمونیست بودن آنرا تضمین کند.

دو) ضد دمکراسی غربی بودن: بخش بزرگی از رهبران انقلاب ۵۷ هرگز به دمکراسی، با مفهوم شناخته شدهِ آن در سراسر دنیا، از جمله غرب که زادگاه دمکراسی مدرن است، موافق نبودند. با ترد "غرب" این آقایان هم مُدلِ دمکراسی غرب را رد می‌کردند و هم …

سه) ضد آزادی زنان بودن: "غرب" زادگاه جنبش آزادی زنان در جهان است و ترویج فرهنگ غربی در کشور امری بود که بسیاری از آقایان از آن بیشتر از استبداد و ساواک نفرت داشتند

نتیجهِ شعار "نه شرقی نه غربی" در آن روز‌ها اختراع و تحمیل مفهومی بود به جنبش که نه تنها شرقی و غربی (و شمالی و جنوبی) نبود، بلکه نه در قرآن، نه در نهج البلاغه و نه در هیچ حدیثی ازآن نام برده شده بود: اصل "ولایت فقیه". این اصل ریشهِ درد و رنج و استبداد سی سالهِ کشور ماست. برخی از یاران آقای خمینی در آن زمان، از جمله آقایان سروش و کدیور، امروز این اصلِ من در آوردی را "استبدادی" و "ضد اخلاقی" می‌دانند.

آقای کدیور نشان می‌دهد که حتی در میان روحانیون طرفداران اصل "ولایت فقیه" در اقلیتند. این پاسخی ست به آنانی که می‌گویند زمان هنوز برای مخالفت علنی با "ولایت فقیه" مناسب نیست. مردم ما از یک قرن پیش با انقلاب مشروطیت نشان دادند برای یک حکومت فرادینی آماده اند. تابوی "ولایت فقیه"، یا آنچه هنوز ازآن باقی مانده، را باید شکست و نه تنها آنرا باید بدون سازش و در معرض عام به انتقاد گرفت، بلکه باید همه رهبران جنبش را، به شکل‌های گوناگون، واداشت تا سکوتشان را درین مورد بشکنند. کسی می‌داند آقایان کروبی و خاتمی درین باره چه فکر می‌کنند؟ امروز دیگر نمی‌توان این مساله مرکزی جنبش را زیر قالی مخفی کرد.

بازگشت این شعار به جنبش خرداد، همانگونه که در مقاله دیگری هشدار داده بودم، نشانه سازش و بیعت برخی از رهبران جنبش است با "ولی فقیه". با ادامه حضور اصل "ولایت فقیه"، "آقا" و شعبان بی مخ هایش هیچ کدام از اهداف جنبش بدست نخواهد آمد و آش همان آش خواهد بود و کاسه همان کاسه

باید برای مردم روشن کنیم که برخلاف دروغ های "ولی فقیه" و بوقهایش، سکولاریسم به هیچ وجه بر علیه هیچ دینی نیست. تنها چیزی که یک نظام سکولاریست مردمسالارنه با آن می‌ستیزد "وجود امتیازهای ویژهِ اجتماعی به نام دین" است. در یک نظام سکولار ما با "شهروند" سر و کار داریم نه با "مومن"، "کافر"، "مرتد"، "مفسد فی الارض"... حقوق همه "شهروندان"، علیرغم اندیشه سیاسی و مذهبی شان در مقابل قانون برابر است و نظام سکولار و قانون اساسی آن ضامن این برابری است.

سکولاریسم و جدایی دین از سیاست در اروپا مسیحیت را از نا پدید شدن و نفرت همگانی نجات داد. آقایان سروش و کدیور حکومت فرادینی را حتی باعث رشد و گسترش اسلام نیز می‌دانند. "ولی فقیه" دستور شلیک به الله اکبر گویان بی دفاع بر سر بام ها را داد. کاری که شاه هم نکرد. باور کنید که پایان دین سالاری هم به نفع دین است و هم به نفع مردم

زمان آن رسیده است که روحانیون به عهدشان، با سی سال تاخیر و بعد از پر شدن دریایی از خون و اشک هم میهنانمان، عمل کنند و سیاست را رها کرده به مساجد و حوزه هایشان باز گردند.

جنبش خرداد با شعار "رای من کجاست" بر خاست، یعنی دفاع از مردمسالاری. چیزی که هم در شرق یافتنی است و هم در غرب. تنها جایی که در سی سال گذشته اثری از آن یافت نشده "ولایت فقیه" است.

در پاسخ به عزیزانی که می‌گویند "شرایط ذهنی و فرهنگی مردم ایران برای یک حکومت فرادینی هنوز آماده نیست" می‌گویم عزیزان نگاهی به اطراف خود و تاریخ بیاندازید. یک قرن پیش انقلاب مشروطه برای روی کار آوردن هیچ نوع "ولایت" برپا نشد. یک قرن پیش مردم ما برای آزادی و حکومت فرادینی خون دادند. در جنبش ملی کردن نفت نیز مردم آقای مصدق رس به قدرت رساندند. انقلاب بهمن با شعار "نه شرقی نه غربی"، و اختراع اصل "ولایت فقیه" به سرقت رفت. و در جنبش خرداد مردم با شعار "رای من کجاست" به میدان آمدند.

و در پاسخ عزیزانی که می‌گویند: "این یک تفسیر نا درست و نا منصفانه ای از تاریخ است". بگذار در یک همه پرسی تاریخی همه هم میهنانمان به این پرسش کلیدی آزادانه پاسخ دهند:

"آیا با ادامه‌ی اصل ولایت فقیه در قانون اساسی موافقید؟"

آقای منتظری می‌نویسند: "مردم صاحب اصلی کشورند". بگذار صاحبخانه خودش در بارهِ امور خانه تصمیم بگیرد.

شعار "نه شرقی، نه غربی" سرقت مجدد جنبش است


رضا هیوا
شنبه ۹ آبان ۱۳۸۸ – ۳۱ اکتبر ۲۰۰۹
پاریس

Wednesday, October 21, 2009

چند پرسش از آقای منتظری

بدنبال نامه‌ی نخستم به آقای منتظری، چند پرسش برای ایشان فرستادم. این نامه‌ی دوم را در بلاگ ویژه‌ای، که به این منظور ساختم، نهادم تا کسانی که پرسش‌های دیگری دارند یا می‌‌خواهند در باره این پرسش‌ها نظر دهند بتوانند نظراتشان را آنجا بیان کنند

آقای منتظری در این لحظه‌ی تاریخی از امکانات یگانه‌ای برخوردارند تا از هزینه‌ی انسانی دستیابی به مردم‌سالاری در کشور بکاهند. مشکل روحانیون، و به گمان من حتی آقای منتظری، در ین است که ایشان در انتخاب بین منافع "مردم" و جنبش از یک سو و منافع "اسلام" و "نظام"، آنگونه که خودشان بیان می‌کنند، مشکل دارند و بین آن‌ها تناقض می‌بینند. گویی ادامه کشتار کنونی به اسلام خدمت کرده

برقراری یک ساختار فرادینی (سکولار) بعد از سه سال جنایت به نام خدا و اسلام، هم به نفع مردم است و هم به نفع اسلام. مشکل می‌توان باور کرد که جوانان امروز گرایش بیشتری به اسلام داشته باشند، تا جوانان سی سال پیش

بگذریم

در نامه از خواننده خواسته شده که نامه را به آدرس آقای منتظری بفرستد تا انبوه نامه ها بر امکان رسیدن نامه بدست آقای منتظری و کارایی آن بیافزاید

Monday, October 19, 2009

آقای کروبی را تنها نگذاریم

آقای کروبی را تنها نگذاریم
(گسترش جنبش بهترین سپر آقای کروبی است)


"یکی برای همه، همه برای یکی"

این شعار سه موسکاتر، قهرمانان سرشناس رمانِ الکساندر دوما است. گویی جدا از پیوند‌های دوستی و خاطرات هم سنگری دست تاریخ سرنوشتِ سه تن از برادرانمان را در رهبری جنبش خرداد آنچنان به یک بسته که برای کاراتر بودن در میدان و در مقاومت در زیر ضربات ضحّاک، مجبورند شعار الکساند دوما را به وام بگیرند. دارم از آقایان کروبی، موسوی و خاتمی سخن می‌گویم.

رژیمِ منزوی شده می‌داند که زمان هنوز برای بازداشت این رهبران جنبش آماده نیست. این آقایان نه تنها هنوز از سپر جبنش استفاده می‌کنند بلکه بر خلاف امید رژیم با هم متحدند. لذا حمله آشکار به آنها می‌تواند دوباره خیابان‌ها را به تسخیر مردم در آورد. ازین رو ترفند ضحاک در شکستن گام به گام ولی روش مندانه‌ی این برادران است. می‌گویم "برادران" لیک فشاری که به خواهرمان زهره رهنورد و خانواده اش وارد می‌آورند تا از آن راه به ایشان و همسرشان، که رسماً "آزادند"، شکنجه‌ی نا مستقیم وارد کنند.

اعلامیه‌یِ سیزدهم آقایِ موسوی که نوعی پایین آوردن و پش نشستن در لحن و محتوایِ مواضع ایشان بود؛ سکوتِ روزافزونِ آقایِ خاتمی، خود به خود آقایِ کروبی را که نه سکوت کرد و نه پس نشینی هر چه بیشتر تنها در هدف تیر ضحّاک قرار داد. ولی فقیه و شعبان بی مخ هایش فکر می‌کنند که اگر آقای کروبی را ساکت کنند، جنبش را تا اندازه‌ی زیادی مهار کرده اند. قصدم از طرح مطلب انتقاد از برادران موسوی و خاتمی نیست، بلکه درک شرایط تازه است در جنبش و مساله رهبری.

گفته‌ی آقای موسوی که ایشان "بدنبال مردم" حرکت کردند و نه بعنوان "رهبر"،یک تعارفِ خالی نیست. جنبش خودجوش است با همه‌یِ ویژگی‌هایِ یک جبشِ خودجوش. هر بار که واژه‌یِ "رهبری جنبش" را بکار می‌بریم باید چند بار صفت‌هایی بیاوریم در تعدیل معنای واژه‌ "رهبر" و تزریق نسبیت در آن. مساله رهبریِ نامداوم و نامنسجن اگر چه در روز‌هایِ نخستِ جنبش چندان ترمز کننده نبود لیک هر چه جنبش پیشتر می‌رود خطرناکتر می‌شود. قصدم از ین مقاله سخن گفتن از مساله رهبری در جنبش بشکل عام نیست. اینجا تنها از خطر نزدیک و بزرگِ بازداشتِ آقای کروبی سخن می‌گویم.

بوق‌هایِ ضحّاک چندی است که از صبح تا شب از "جنایات" و "خیانت‌های" آقایِ کروبی دم می‌زنند. ولی فقیه هرگز افشاگریِ آقایِ کروبی را در باره‌ی تجاوز‌ها نخواهد بخشید. این افشاگری خرده سرمایه‌ِ اخلاقیِ که برای رژیم ولایت فقیه باقی مانده بود را بر باد داد، تا آنجا که حتی بسیاری از "بیطرفان" دیگر نمی‌توانستند سکوتِ خود را توجیه کنند. "گناهِ کبیره‌ِ" آقایِ کروبی این است. یاران ولی فقیه آزادانه به تجاوز‌هایشان ادامه می‌دهند، در حالیکه افشاگرانِ تجاوز "مرتد" نامیده و اجسادِ تجاوز شدگان نا پدید می¬گردند. نسخه‌ تازه گورستانِ "کافرآباد" در جاده‌ خاوران - یادتان می‌آید؟

یکی از برکت‌هایِ تاریخی و نا منتظره‌ این جنبش این بود که همان آقایِ کروبی که "به فرمانِ رهبر" مانعِ گذشتن قانونِ آزادی نشریاتِ آقای جاتمی شد، امروز هر چه ضحاک بیشتر سعی در خاموش ساختن او می‌کند او بیشتر و بلندتر افشا می‌کند. خطر در آن است که اگر در میان سه یار "مسکادر" تنها ایشان میدان داری کنند، این کار ضحاک را ساده می‌کند.

این جنبش است که به این برادرانِ عزیز آزادیِ بیان، هر چند نسبی، داده. امروز اگر هنوز "آزادند" به برکتِ جنبش و اتحادِ بینِ خودشان است. ازین رو گسترشِ جنبش نه تنها هدفِ این آقایان، بلکه سپر ایشان نیز هست. واپش نشینی از موضع و یا سکوت، بر خلافِ آنچه که ممکن است در آغاز به نظر آید، بر زمین انداختن داوطلبانه مهم ترین سپر خود است. شک نیست که ولی فقیه، در یک دست خنجر و در دست دیگر شربت، سعی می‌کند که سکوت یا حتی پایین آوردن لحن ایشان را به داد و ستدِ پشتِ پرده گذارد. ضحاک و یارانش، هر آن که این آقایان سپر جنبش را از دست بدهند، علیرغم هرچه که امروز ممکن است وعده دهند، ایشان را سر بسر "خنثی" می‌کنند.

نگاه داشتن و گستردنِ این سپر مردمی برایِ رهبرانِ جنبش یکی از اولویت‌هایِ مهم امروز است که تنها در یک تلاش همگانی و چند جانبه بدست می‌آید. هر کسی سهم وظایفِ خود را باید بازی کند.
امروز نه تنها باید از بازداشت آقای کروبی جلوگیری کرد، بلکه باید حتی "تهدیدِ بازداشت کردن" را بر علیهِ کودتاگران بر گردانیم. از انتخابات خرداد تا امروز هر چه ولی فقیه انجام داده بر علیه او بر گشته، از دفاع آشکار از احمدی نژاد و فرمان همگانی به بیعت از او گرفته تا کشار و شکنجه و تجاوز و دادگاه ‌هایِ نمایشی. نه تنها این بار بلکه هر بار که ضحاک ترفندِ تازه بکار می‌برد باید آن را بر علیه او برگرداند. تمام هنر رزم درین است، و نبردِ مردم سالارانه مردممان، هرچند مسالمت آمیز، لیک یک رزم تمام عیار است. در رزم بر علیه آنانی که تاریخ پیشتر "مهر باطل" برشان زده اجرای این تاکتیکِ رزمی ساده تر است. امروز به قوّت می‌توان گفت که ولی فقیه در شرایطی است که هر چه کند، احتمال زیاد دارد که بر علیه او برگردد. این نه معنی است که ضحاک "خود به خود چون یک میوه رسیده" و بدون نیاز به رزمی تمام عیار، خواهد افتاد.

برای این کار، به گمان من، باید:

یک) ان دادن همبستگی فوری، بدون ابهام و نیرومند، در داخل و خارج کشور، نشان دهیم که شکستن و بلعیدن یکی یکی رهبران جنبش به سادگی لجن پاچی در "صدا و سیمای ولایت فقیه" نیست.

دو) و برادر دیگرمان آقایان موسوی و خاتمی باید عمداً "پرونده‌ی خود را سنگین کنند" تا رژیم نتواند یکی را بگیرد و بقیه را آزاد گذارد. بعبارت دیگر ایشان باید به تکرار افشاگری‌های آقای کروبی بویژه رویِ پرونده‌یِ تجاوز‌ها بیش از پیش بپردازند و مساله را دوباره مطرح کنند و رژیم را در موضع دفاعی قرار دهند. ولی فقیه باید بداند که "خنثی کردن" آقای کروبی شرایط را تنها بدتر می‌کند.

سه) منتظری و دیگر مراجع تقلید باید نکات زیر را اعلام کنند
الف) دگاه‌ ویژه‌ی روحانیون" در قانون اساسی وجود خارجی ندارد و غیر قانونی و غیر شرعی است
ب)پشتیبانی کامل از آقای کروبی و این که اگر ایشان بازداشت شود در یک واکنش مشترک روحانیون به بسط خواهند نشست
ج) قاضا کنند که یک کمیسیون بی طرف، تعیین شده توسط آقای منتظری، به اتهام تجاوز‌ها رسیدگی کند
سکوت روحانیون و آقای منتظری در باره‌ی رشار به آقای کروبی، یا موضعگیری "ملایم" و کج دار و مریز درین شرایط ویژه برای ولی فقیه یک "جواز عبور" است.

چهار) دیگر عزیزان در جنبش و بویژه دانشجویان باید سراسر شهر‌ها و روستا‌ها را، تمامی اطاقک‌های موجود روی اینترنت را با شعار پشتیبانی از آقای کروبی و افشای تجاوز‌ها پر کنند.

پنج) عزیزان در خارج، با استفاده از امکانات بیشترشان، باید در افشاگری و بسیج مقاومت، عزیزان داخل کشور را یاری دهند.
در داخل، در خارج، خود سه "موسکادر" و یا روحانیون باید با استفاد همه‌ی ابتکار‌های ممکن، مساله‌ی تجاوز‌ها، که "بزرگترین گناه" آقای کروبی است نمیان آوریم. بدین شیوه ولی فقیه، حتی اگر آقای کروبی را بازداشت نکند، در این نبرد خواهد باخت. اگر ولی فقیه موفق شود برادرمان کروبی را "خنثی" کند، حدس بزنید گام‌های بعدیش چه خواهند بود.

دو کلام آخرم برایِ آقای کروبی است:  برادر عزیز! ژرفای کینه‌ی بیمارگونه‌یِ ضحاک از شما تنها با ژرفای مهر و تحسین مردم برای شما قابل مقایسه است. نگاه کردن به برزی از عکس‌های جنبش کافی است تا باور کنیم که "یوسفِ گم گشته" مان چندان از منزل دور نیست.

شما را برادر خواندن افتخاری است برای من.

پی نوشت

پس از تمام کردن مقاله خبر رسید که آقایان موسوی و خاتمی با یکدیگر دیداری کردند که به آن بازتاب رسانه ای کسترده ای دادند. آقای موسوی امروز مصاحبه ویدویی هم منتشر کرد. مرحبا به آقایان. به خودم گفتم شاید حرف دل مرا شنیدند! ولی وقتی گزارش دیدار را شنیدم دلسرد و عصبانی شدم. نه نامی از کودتا و تقلب، از شکنجه‌ ها، از دادگاه ‌ها … و نه نامی از آقای کروبی و هارت و پورت ‌های بوق های "ولی فقیه" در باره دستگیری زودآیند آقای کروبی. امیدوارم این "سکوت" چیزی بیش از یک "فراموشی" نباشد. درین صورت امیدارم آقایان در جبران آن بزودی واکنش نشان می‌دهند

رضا هیوا
۱۹ اکتبر ۲۰۰۹، ۱۵/۳۴
پاریس


Sunday, October 11, 2009

آقای خمینی کیست؟

تاریخ شاهد است که اگر در کشورمان کمبودِ خیلی چیز‌ها داشته باشیم، کمبودِ بُت و تابو نداریم. از تابو‌هایِ فرهنگی و اخلاقی گرفته تا تابو‌های سیاسی و آرمانی.

تابو شکن ترینِ تابوشکن‌ها، زمان است و تاریخ که بدون شعار و بی سرصدا، در خلوتِ کنجی با ناخن‌های حوصله بُت‌هایِ کاشته شده در دل و اندیشه مان را یکی یکی می‌خراشند تا نازک و نازک-تر شوند. میدان عُرف و هر آنچه که در خانواده می‌گذرد، از نگاه و پا دراز کردن بگیر تا مناسبات جنسی، بیشتر با بُت شِکنِ زمان است که نازک و ناپدید می‌شوند.

در انتخاباتِ پیش از کودتایِ خردادِ و در جریانِ گردهمایی هایِ انتخاباتیِ آقایِ موسوی، ایشان نه تنها برایِ اوّلین بار با همسرشان بروی صحنه رفت بلکه در آغاز و پایان بسیاری از آنها همراه همسرشان دستِ یکدیگر را گرفتند و بالا بردند. اهمیتِ نمادیِ این حرکت در شکستن این تابو که یک زوج نباید مهرشان را در ملأ عام نشان دهند، چه برسد به تماس بدنی، بیش از ده‌ها سخن رانی بود.

تابو، عُرفی یا سیاسی، ریشه در ممنوعیت‌ها دارد، از ممنوعیت‌های رسمی و ثبت و بایگانی شده گرفته تا آن‌هایی که از پستان مادرانمان نوشیدیم و هر روز در هوا با هر نفس می‌بلعیم. بسیاری از این تابو‌ها آنقدر پیرند که نمی‌توان بسادگی ریشه‌ها و اجدانشان را یافت. و گاه حتی پس از شکستنِ یک ممنوعیت، نوچه تابو‌هایش هنوز برای مدتی فضای کوچه را مسموم می‌کنند.

ممنوعیت‌های مستقیم و غیر مستقیم سیاسی در کشورمان، که در طول صده‌ها لانه‌یِ گرم و نرم مستبدّان و جلادان بوده، آنقدر زیاد است که ایران، هرچند که دین رسمیش با شعار بُت-شکنی زاده شد، کانِ بُت‌ها و تابو‌هاست

ولی چون فارسی شکر است و میهنمان خاکِ هنر، دستِ بالایِ زندگی و آفرینش هنرمندان رِندِمان، از تابو‌ها نماد‌ها و رمز‌هایی ساختند که با شکستن دیوار‌های زمان و مکان، و گاهی حتی بلندتر از سخنِ آزاد، "پیام ممنوع" را به خود تاریخ نیز رساندند. کدام تابویِ زمان را می‌شناسید که خیّام نشکسته باشد؟ و هنر نوین میهنمان، از شعر و داستان نویسی گرفته تا سینما، همگی سرشار از نمادند و رمز. گویی درین خاک کسانی کارشان بُت کاشتن است، و کسانی ریشه کن کردنشان

چرخ دنیا و نبردِ جاویدِ نو و کهنه، چون کارگاه کوزه گریِ خیّام، هرگز بدون بُت ساز و بُت-شکن نخواهد بود. چه بهتر

مبارزاتِ انتخاباتی و پیروزیِ آقای خاتمی در سال ۷۶ نقطه‌یِ عطف ِ بزرگی در شکستن برخی از تابو‌هایِ زمختِ زمانه بود. مردم سالاری، نقش "ولیِ فقیه"، و جمهوریِ فرادینی چند نمونه از "بُت"‌های شکسته شده‌ی آن روز‌ها هستند. وحشت زده از نازک شدن تابویِ "ولایت فقیه" ، آقایان آنرا "ولایت مطلقه‌ی فقیه" نام گذاری کردند گویی "ولایت فقیه" به اندازه‌ی کافی "مطلقه" نبود. بَد شانسیِ آقایان درین است که وقتی یک تابو تقدّسش را از دست داد و مردم "آگاهانه"، گیرم با ناخن و در پنهان، به شکستنش نشستند، راهِ برگشتی نیست. این را نیز "تاریخ" نامند. رفتنی رفتنی ست.

زبان‌ها بازشدند. نه تنها زبانِ عزیزانِ در غربت، که شامل هیچ ممنوعیتِ مستقیمی نبودند و زبانشان همیشه باز بود، بلکه زبانِ عزیزانِ اندرون. بهایی که اولین موج بُت شکنان پرداختند بسیار سنگین بود و رنگِ سرخ داشت. قتل‌های زنجیره ای را بیاد دارید؟

چرخ "ناجمهوری" هنوز می‌گردد

بُت شکنِ بعدی پرچم رفیق افتاده اش را برمی‌دارد و ...

روز از نو، نبرد از نو !
روز از نو، خون از نو !
روز از نو، امید از نو !
روز از نو، انتخابات از نو !

جنبش خرداد را اگر از زاویه‌ی تابو‌شکنی بنگریم، شاید بزرگترین انقلاب بُت شکنانه‌یِ تاریخ میهنمان باشد. "فرمانِ" رهبر که کافی بود حتّی خاتمی‌ها و کرّوبی‌ها را، علیرغم باورشان، به اطاعتِ فوری وا دارد، به بادِ هوا و ریشخندِ کوچه و بازار تبدیل شد. "ولی فقیه" صبح انتخابات را "برکتِ الهی" می‌نامید، ظهر ، یارانِ سابقش از "کودتا" سخن می‌گفتند و مردم بانگ بر می‌دادند:مرگ بر دیکتاتور"

در باره‌ی تابو‌های سیاسی موجود در جامعه مان نه یک مقاله کافیست و نه من بهترین مردِ این میدانم. در این جا تنها می‌خواهم از یک تابویِ تازه حرف بزنم که شاید تابوترینِ تابو‌ها باشد. شاه تابو! دیو تابو! آخرین تابوْ که بر سر راهِ گفتمانِ آزاد و سازنده در جنبش ایستاده

آقای خمینی کیست؟

تاریخ امروز میهنمان، و جنبش مردمسالارانه مان، آبستن این سوال است

"رهبر بزرگ" یا "دیکتاتور مرتجع ؟

نگاهِ حتی سطحی و گذرا به جنبش خرداد نشان می‌دهد که چند ارزیابیِ دگرگون و حتی متضاد از نقش و شخصیتِ آقای خمینی وجود دارد

یک) بخش بزرگی از جوانان مان در جنبش کما بیش پس از مرگِ ایشان به دنیا آمده اند و هیچ شناختِ مستقیمی از ایشان ندارند. میزان بی اعتمادیِ اینان به بوق‌هایِ ایدئولوژیکی رژیم و شخصیت‌هایِ کلیدیش آن چنان است، که اگر "رهبر" امروز را عیف فطر اعلام کند، جوانان آن را عاشورا می‌پندارند. اینان نه تنها به آقای خمینی را بعنوان بنیانگذار رژیم مسبّبِ اصلی همه‌یِ جنایاتِ رژیم ضد مردمی آن می‌دانند. این نسل دستِ خفقان هر روز بر گلوی خود حس می‌کند و بین مهاجرت، از یکسو، و ماندن و آزاد کردن میهنش، از سوی دیگر، راه دوم را گزیده است. این گروه بی شک و شبهه خوا‌هان یک ساختار مردمسالار فرادینی (سکولار) هست

دو) عزیزان کمتر جوان در داخل و خارج کشور که از همان زمان انقلاب مخالف دید‌های آقای خمینی بودند و آن عزیزانی که به تدریج و بعد از انقلاب در مقاطع گوناگون و به دلایل گوناگون از ایشان دلسرد و نا امید شدند. این گروه نیز بی شک و شبهه خوا‌هان یک ساختار مردم سالار فرادینی هست

سه) بخشی از جنبش خرداد، در عین حال که خواهانِ یک نظام مردمسالار فرادینی هستند، که آقای خمینی بر علیه آن جنگید ، ولیکن ایشان را رهبر بزرگی می‌دانند. از جمله‌ی این آقایان می‌توان آقای علی اکبر سروش و محسن کدیور را نام برد. هر دو این آقایان با اصل "ولایت فقیه" به شدّت مخالفند و آنرا مغایر با ساختار مردمسالاری
آقای منتظری علیرغم مخالفتِ علنی با آقای خمینی در کشتار سال ۶۷ و سرکوب آزادی‌های تضمین شده در قانون اساسی، در موارد بسیاری از ایشان بعنوان یک رهبر بزرگ نام می‌برند. موضع آقایِ منتظری، که خود از پدران اصل "ولایت فقیه" است، در باره‌ی این اصل هنوز خیلی روشن نیست. ایشان بار‌ها با انتقاد از خود و "احساس شرم" از این همه خون ریخته شده با استفاده ازین اصل سخن گفته اند ولی، تا آنجا که من بدانم، هنوز آنرا یکسر وانزده اند

چهار) دسته ای بر این باورند که اگر امروز کار ما به این جا رسیده همه اش تقصیر "ولی فقیهِ" بَد است و نمی‌توان از آنرا به حسابِ اصل "ولایت فقیه" گذاشت. این گروه، که گاه خود را "خط امامی‌" می‌نامد، در جستجوی "تعدیل" مواضع "رهبر" و حداکثر، جانشین کردن آن با یک "رهبر" بهتر است. آقای رفسنجانی ازین گروه است. آقای موسوی، بویژه پس از بیانیه‌ی سیزدهم شان، به نظر می‌آید به این گروه نزدیک می‌شوند

آقایان خاتمی و کروبی در کجایِ این طیف می‌ایستند؟ همه چیز به مواضع ایشان در برابر اصل "ولایت فقیه" بستگی دارد. امیدوارم که خودشان به این پرسش‌ پاسخ دهند

به گمانِ من اکثریّتِ مبارزین جنبش از نظر بزرگی به همان ترتیبی که من فهرستشان کرده ام توزیع می‌شوند. بعبارتِ دیگر جامعه‌یِ ما امروز بیش از همیشه آماده‌ و خواهان یک ساختار فرادینی است. تجربه‌یِ تاریخیِ سی سال گذشته صیقه‌یِ طلاقِ نهاییِ جامعه‌یِ ما را با دین سالاری جاری کرده است

گفتم به "گمان من" چراکه هیچ تحقیق و نظرسنجی علمی و مستقلی آن را نه تأیید و نه تکذیب می‌کند. این جیره‌یِ دوران انقلابی است که مردم با مشاهده، با شامّه و در گفتمان دید‌های درستیز "نظریه" می‌دهند. و در هیچ کجایِ دنیا این ورزش (نظریه پردازی را می‌گویم) بر شاعران منع نشده! چرخ می‌چرخد و دید‌ها قد می‌کشند، با هم لاس می‌زنند، به بستر می‌شوند و ... دید‌هایِ نو سر از تخم برون می‌زنند.

در تحلیل دیگری گفتم

"اهداف مردمسالارانه با حضور 'آقا'، حکومتش و لشکر شعبان بی مخ‌هایش امکان پذیر نیست. هیچ انتخابِ آزادی را در کشور نمی‌توان تصور کرد در حالیکه "ولی فقیه" و فرمانده‌ی سپاهش هر روز مردم را تهدید کنند و شورایِ نگهبانِ استبداد ... با حضور این باند، آش همان آش است و کاسه همان کاسه

لذا، به گمان من، در جنبش جایی برای آنان که به هر عنوان با "رهبر" و دارو دسته اش بیعت کنند، حتی اگر از وی انتقاد نیز بنمایند، نیست. این گروه هدف اصلی تهاجم تاکتیکی رژیم کودتاست و از آن رو که زمانی با جنبش بوده و از منتقدین "رهبر"، اعتبار لازم را برای شکستن یکدلی و اتحادِ جنبش دارد. هدفِ اینان که خود را در معرض تُندآبِ جنبش خرداد می‌بینند این است که با استفاده از نام آقای خمینی آنچه را که هنوز نجات دادنی است نجات دهند. یکی از دلائل اصلیِ نوشتنِ این مقاله و دعوت از شکستن تابوی "آقای خمینی" خنثی کردن این گروه است.

شاید به نظر بسیاری شگفت آور باشد، ولی جامعه‌ی ایران از نظر فرهنگی سکولارترین جامعه منطقه است. انقلاب مشروطه یک ساختار دینی بر سرکار نیاورد. ستّار خان روحانی نبود و حیدر عمواوغلی، یکی از رهبران مشروطیت، بعد‌ها از تشکیل دهندگان حزب کمونیست ایران بود. جنبش ملی کردن نفت آقای دکتر مصدق را به رهبری بر گزید نه یک روحانی را. این به معنی ضعف دین در جامعه‌یِ ایرانی نیست، بلکه نشان بلوغ و حسنِ اندیشه‌یِ مردم ایران است در جدایی خواستن دین از مذهب.

هیچ تحقیق علمی جامعه شناسانه در اختیار نداریم، لیک یک چیز مسلّم است: جامعه‌ی ایران، در رابطه با نقش دین در ساختار حکومتی یک جامعه‌ی یکدست نیست. این واقعیت از یک سو، و ضحّاک زخم خورده و شمشیر بدست از سوی دیگر، تنها یک گزینه برای جنبش می‌گذارد: اتحاد یا شکست. تفرقه در جنبش بهترین نوید برای ضحاکِ منزوی شده است.

بر گردیم به تابوترینِ تابو‌ها

آقای خمینی کیست؟

از همه‌ی خواهران و برادرانِ مذهبیم در درون جنبش دعوت می‌کنم که هر چه می‌دانند به میدان گفتمان همگانی بیاورند، از نتقاد تا تحسین و تحلیل. و بویژه خبر. کسانی که درین سی سال، حتی برای مدت کوتاهی و بهر شکلی دست اندر کار رژیم بوده اند، آگاهی از بسیار چیز‌ها دارند که در پشت پرده گذشته اند. این روایاتِ پشتِ پرده امروز باید به مردم گفته شوند. نمی‌توان از یک سو در جنبش بود و از سویِ دیگر حافظِ اسرار ضحّاک. مردم که صاحبِ کشورند، صاحبِ اسرار آن نیز هستند

از همه‌یِ هم میهنانِ سکولارم، با همه‌یِ بار خشم قابل درکشان ازین رژیم و بنیان گذارش آقای خمینی، دعوت می‌کنم تا صبورانه و شهروندانه درین گفتمان شرکت کنند و بدون سازش دید‌هایِ خود را در باره‌ی ایشان با مستندترین شکل در اختیار جنبش قرار دهند

خونِ بسیاری درین سی سال به زمین ریخته شده. ظلمی به خلق شده که دیوار را نیز به گریه وا می‌دارد. اگر به سناریوی هزاربار تکرار شده‌ی تاریخ نگاه کنیم، خون خون می‌طلبد. چشم در برابر چشم و دندان ... واژه‌ی "قصاص" باید به گوشتان آشنا باشد. خون در برابر خون. تصاویر اعدام‌ها رژیم نه تنها در روز‌هایِ اول بعد از انقلاب، بلکه در سال‌هایِ بعد از آن، برگ‌هایِ اوّلِ روزنامه‌هایِ دیوان را پر می‌کرد. اگر درکِ دیگری از عدالت داریم، اگر تصاویر دیگری را برای روزنامه‌هایِ میهن آزادشده مان در نظر داریم، اگر می‌خواهیم که دایره‌ی شرّ خون و خشونت جایی بریده شود، پایه‌هایش را باید همین امروز بریزیم. فردا دیر است. با بازگشت آزادی از تبعید این بار انتقام را از خانه برانیم - مقاله

به آقای خمینی بر می‌گردم

یکی از برگ‌هایِ مهم تاریخ سی ساله‌ی پس از انقلاب، کشتار سال ۶۷ در زندان‌هاست. در کتاب‌های رسمی تاریخ رژیم بیهوده نگردید چرا که این کشتار از نظر آقایان اصلاً اتفاق نیافتاده. "رسمی ترین" سند در پیوند با این کشتار خاطرات آقای منتظری و نامه‌های ایشان است. هر هفته دسته ای اوباش لباس شخصی به گورستان "کافر آباد" در جاده‌ی خاوران می‌روند و هر چه دسته-گل، سنگ قبر یا نوشته ای می‌بینند از بین می‌برند (شعر). ۲۱ سال فراموشی شاید بس باشد. از خود بپرسیم

- چه چیزی در زندان‌ها رخ داد؟ - شعر
- چرا رژیم این همه از برملا شدن این رویداد، حتی پس از ۲۰ سال، می‌ترسد؟
- اهمیت این کشتار تا چه حد بود که آقای منتظری در اعتراض به این کشتار از آقای خمینی و رژیم برید؟
- واکنش دست اندکارانِ امروز رژیم و مخالفین، آقایان خامنه ای (رییس جمهور رقت)، رفسنجانی (رئیس مجلس) ، موسوی (نخست وزیر وقت)، خاتمی (وزیر فرهنگ) در برابر این کشتار چه بود؟
- چرا هیچ کدام از اصلاح طلبان، نه در ۸ سالِ رویِ کار بودنِ آقای خاتمی و نه پس از آن، پرونده‌یِ کشار را باز نکردند؟ چه چیزی همه را در ین باره به سکوت وا می‌دارد تا اینکه فقط آقای منتظری جرأت به سخن گویی ازآن کند؟
- نقش این کشتار در سمت گیری رژیم چه بود؟
- چه بر سر بازماندگانِ این کشتار آمد؟ کجایند؟ چه می‌گویند؟ چه می‌نویسند؟
- چه بر سر خانواده‌هایِ قربانیان آمده؟ بر اینان چه می‌رود؟
- تعداد قربانیان چقدر است؟

و مهم ترین سوال

- نقش آقای خمینی در این کشتار چه بود؟ - فتوی

نقش آقایِ خمینی در جنگ چه بود؟ رهبر مقاومتِ ملی که توانست سراسر کشور را برای دفاع از میهن بسیج کند؟ مقصّر ادامه‌ی خونین و بی فایده‌ی جنگ بمدتِ ۶ سال پس از آزادکردن خرمشهر؟ قربانی مانور‌های دیگران، در حالی که ایشان مخالفِ ادامه‌یِ جنگ بودند؟ …

قهرمانِ جنبش تاریخی سوادآموزی که به تابویِ سوادآموزیِ دختران پایان داد و در یک طی یک نسل سیمای میهنمان را دگرگون کرد یا روحانیِ مرتجعی که با اهمالِ سانسور، بستن روزنامه‌ها و راندنِ روشنفکران به تبعید باعثِ رکود و عقب نشینی فرهنگی کشور شد؟

پدر استقلالِ کشور از یوغ امپریالیسم یا ماجراجویی که با اعلام صدور انقلاب، حمله به سفارت آمریکا و فتوی مرگ علیه سلمان رشدی کشور را به انزوا و تحقیر کشاند؟


قصد این مقاله نه پاسخگویی به این سوال‌هاست و نه دادن فهرست کامل آن‌ها بلکه دعوت به راه-اندازی این گفتمان است، بویژه در داخل کشور. ترس و دغدغه‌ی من در این است که کسانی عکس "مار" بر تخته کشند و روستا را بربایند. ترس و دغدغه‌ی من در این است که عدم آگاهی به تاریخ همین سال‌های اخیر کشورمان راه را برای بازگشت دزدان باز گذارد و آنان که از در برون رانده شدند از پنجره باز گردند

گفتمان بی پرده و شهروندانه در باره‌یِ نقش آقایِ خمینی برای جلوگیری از سرقتِ مجدّد تاریخمان است. نیّت نه محاکمه و نه تقدیس بلکه شناخت بهتر و مستند نقش ایشان است در تاریخِ سی سال گذشته

بر برگ سفید می‌توان هرچه نوشت و نسلی را که خاطره‌ی تاریخی اش را از دست داده باشد می‌توان براحتی بازیچه قرار داد


رضا هیوا
۵ اکتبر ۲۰۰۹ – ۰۲/۵۷
۱۳ مهر ۱۳۸۸
پاریس

خامنه ای باید برود

قدس آمد و رفت و فصل کیفتأ تازه ای را در مبارزه‌یِ مردمسالارانه‌یِ مردم مان باز کرد. از هفته‌هایِ پیش از روز قدس همه‌یِ چشم‌ها به روز قدس بود، هم در جبهه‌یِ کودتا و هم در صفوفِ جنبش. سؤال خیلی ساده بود: بعد از این شکنجه‌ها، کشتار‌ها، تجاوز‌ها و تهدید‌های متعدد و مکرر و لجن پاشیِ شبانه روزیِ صدا و سیمایِ ننگ، آیا مردم به خیابان‌ها باز خواهند آمد؟


از همان آغاز انتخابات خرداد هر بار تناسب قوا بین نیرو‌های استبداد و مردمسالاری تغییر کیفی یافت رژیم تاکتیک‌های تازه بکار برده. تظاهرات روز قدس یکی ازین نقاط عطف بود که جنبش را به مرحله‌ی کیفتأ تازه وارد کرد. مرور گذرایی می‌کنم به این نقاط عطف جنبش از خرداد تا امروز.

مرحله‌ی اوّل: "فرمانِ رهبر"

در هفته‌های پیش از انقلاب و در جریانِ مبارزات انتخابی "ولیِ فقیه" چند بار به کاندیدا‌های مخالف احمدی نژاد امر کرد که دستاورد‌های حکومت را زیر سؤال قرار ندهند. علی¬رغم تکرار این خطِ قرمز آقایان موسوی و کرّوبی، و حتی آقای رضایی، از کارنامه‌ی حکومت به سختی انتقاد کردند. آقای کروبی چهار سال پیش، هنگامیکه رئیس مجلس بود، به "فرمانِ رهبر" یکی از مهمترین ابتکاراتِ قانون گذاریِ حکومتِ آقای خاتمی را در نطفه کُشت، ولی امروز، با تکیه بر حضور مردم در جنبش، گویی هر چه "رهبر" بیشتر برای او خطِ سرخ می‌کشد، او بیشتر به آن بی اعتنایی می‌کند. این بی اعتنایی‌هایِ پیش از انتخابات، هر چند هنوز کوچک، لیک اولین نمود‌های علنی افت "ولایت فقیه" و علی خامنه ای و اولین نمونه‌های مبارزه‌ی نا فرمانی مسالمت آمیز در این دوره‌ی جنبش بودند.

فردای روز انتخابات، به شیوه ای بی سابقه و از ترس اینکه مبادا گندِ تقلّب بیرون آید، و پیش از حتّی اعلام رسمی نتایج انتخابات، خامنه ای به احمدی نژاد تبریک گفت و از دیگر کاندیدا‌هایِ "بازنده" خواست که روی کاندیدایِ "برنده" را ببوسند و به ایشان تبریک گویند. سخنرانی ایشان هنوز تمام نشده بود که هر سه کاندیدا‌های دیگر، حتی کاندیدایِ دوّم محافظه¬کاران، آقای رضایی، خبر از وجودِ تقلّباتِ وسیع و سازمان یافته در انتخابات را دادند. آن روز و روز‌های بعدی بی اعتنایی کامل به "ولی فقیه"، که انگار در یک سیاره‌ی دیگر می‌زیست، به یک رویداد عادی و روزانه تبدیل شد. از آن روز‌ها تا امروز دیگر هیچ یک از رهبران اصلاح طلب حتی نام ایشان را نمی‌آورند. جنبش در عمل اصل "ولایت فقیه" را حذف کرده.

سی سال بعد از پیروزیِ انقلاب برای اولین بار در ابعادِ میلیونی مبارزه‌یِ "نافرمانی مسالمت آمیز" در میهنمان به عمل پیوست. از یک "رهبر" و دولت تظاهرات را غیر قانونی اعلام می‌کردند، از طرف دیگر آقایان موسوی، کروبی و خاتمی حضورشان را در خیابان در کنار تظاهر کنندگان اعلام می‌کردند. "ولی فقیه" انتخابات را یک "برکت الهی"اعلام می‌کرد و طرف دیگر آن را "کودتا" می‌خواند.

رژیم نقطه‌یِ عطف در تغییر تناسبِ قوا را درک کرد. تاکتیک‌های قبلی از کار افتاده بودند و زمان زمانِ یافتن و استفاده از تاکتیکِ تازه ای بود. جنبش وارد مرحله‌ی تازه¬ای شده بود. سلاح "فرمانِ رهبر" این بار نه تنها جنبش را آرام نکرد بلکه به ضد خود تبدیل شد و خُرده اعتبار و مشروعیتِ باقی مانده‌یِ خامنه¬ای را نزدِ مردم بر باد داده و او را به انزوایی که تا آنروز بی سابقه بود کشاند.

مرحله‌ی دوّم: "ترور"

سخنرانی خامنه ای در نماز جمعه‌یِ بعد از انتخابات، که بعنوان یکی از سیاه¬ترین سخنرانی‌هایِ تاریخ این کشور شناخته خواهد شد، در برابر چشمان دنیا علنأ دستور حمله به تظاهراتِ مسالمت آمیز عزیزانمان را صادر کرد. و شد آنچه که نمی‌بایست. خامنه¬ای آن کرد که شاه نکرده بود. سپاه آن کرد که ساواک نکرده بود. تصاویر و مدارکِ سرکوبی که به دنبال این سخنرانی بعمل پیوست، از کشتار، شکنجه، تجاوز ... روزی در محاکمه‌یِ رهبرانِ کودتا بکار خواهند آمد. درین روز بود که خامنه ای قبایِ ضحّاک بر تن کشید و خون و نفرت از هر واژه اش می‌جهید.

حکومتِ نظامی اعلام نشده‌ی کودتاگران موفق شد خیابان‌ها را برایِ مدتی آرام کند. این آرامش این سؤال را برای همه پیش آورده بود که تا چه اندازه "ترور" توانسته مردم را دلسرد و به خانه‌هاشان بازگرداند. در چنین شرایطی روز قدس نزدیک می‌شد. آقایان موسوی و کروبی با اعلام حضور خود از مردم خواستند تا در سراسر کشور در تظاهرات روز قدس شرکت کنند.

رژیم که آرزو می‌کرد به پایانِ دردسرهایش رسیده باشد بار دیگر با وحشتْ همه‌ی امکاناتش را بکار برد تا با تهدید‌های صریح مردم را از شرکت در تظاهرات باز دارد. در و دیوار کشور به ماشینِ تهدیدِ شبانه روزی تبدیل شدند. دولت حتی برای اولین بار روز قبل و بعد از روز قدس را به مردم مرخصی داد به این امید که آنان شاید شهر‌ها را ترک کنند و به تعطیلات بروند.

شرکتِ انبوه تر مردم در این تظاهرات نقطه‌یِ عطفِ بعدیِ جنبش بود. ایرانِ بعد از کودتایِ خرداد ۱۳۸۸ نه ایرانِ بعد از کودتایِ ۲۸ مرداد است، نه شیلی بعد از کودتایِ سال ۱۹۷۳پینوشه. به خیابان رها کردنِ پاسداران، بسیجیان و شعبان بی مخ ها اثر معکوس داشت. همانگونه که سلاح "فرمانِ رهبر" رهبر را بدونِ فرمان گذاشت، سلاح ترور به انزوایِ کامل خامنه¬ای منجر شد. بسیاری از روحانیونی که تا آن روز هنوز سکوت کرده بودند شروع به جدا کردن حسابِ خودشان از حسابِ "ولی فقیه" کردند و آقای منتظری با نامه ای همه‌ی روحانیون، و بویژه مراجع تقلید، را به موضع گیری در مقابل خامنه ای فرا خواند.

رویدادِ اعلام عید فطر نشان دهنده‌یِ ژرفایِ انزوای خامنه¬ای در میان روحانیون است. هیچ یک از مراجع تقلید حاضر نشد با اعلام رسمی این روز توسطِ خامنه ای همراه شود. میلیون‌ها مؤمن که روزه‌ی خود را یکروز زودتر شکسته بودند، می‌بایست روز دیگری روزه بگیرند. اگر سخن رهبر هنوز اعتباری داشت... رویداد عید فطر ماهِ رمضانِ امسال تحقیر آمیزترین سیلی بود که "آقا" از طرفِ روحانیون خورد. و کودتاگران برای اولین بار، بجای تهدید و پارس کردن به زمین و زمان، در همه جا، مجلس، مطبوعاتِ دست نشانده و صدا و سیمایِ ننگ سخن از "مظلومیتِ رهبر" می‌کنند! آقایان بهتر است اشک‌هایشان را نگاه دارند برای روزی که رهبرشان در دادگاه ...

لحظاتی در تاریخ هست که قدرتمندان دیروز، هر چه کنند رفتنی¬اند. خامنه¬ای اگر به ترور متوسل نمی‌شد رفتنی بود. به ترور متوسل شد و رفتنی است. بین او و مردم هیچ پُلی باقی نمانده. تنها پلی که بین آقای خامنه¬ای و مردم باقی مانده آنست که او را به دادگاه و از آن پس به موزه‌ی تاریخ می‌برد. چون پرونده‌ی ایشان خیلی جالب نیست من اگر به جای ایشان بودم از همین حالا به فکر انتخاب یک وکیل خوب می‌افتادم.

مرحله‌ی سوّم: نفاق و مانور سیاسی

بگذار سری به تاریخ بزنیم و یکی دوتا از درس‌هایش را مرور کنیم. در سالِ‌ ۵۷، وقتی شاه دید که بگیر و ببند‌هایِ همیشگی ساواک (مرحله‌ی اول) دیگر نمی‌توانند از گسترش انقلاب جلوگیری کنند، به ارتش دستور مداخله داد (مرحله‌ی دوم). در جمعه‌یِ خونین میدان ژاله، از زمین و آسمان بر ما گلوله می‌بارید. این تاکتیک چند ماه ادامه داشت، و مردم با ادامه‌ی جنبش، هفته به هفته، چلّه به چلّه، بهانه به بهانه، و با بکار بردن بزرگترین جنبش "نا فرمانی مسالمت آمیز" تاریخ کشورمان، تمام نیرو‌های دشمن را در جنگ فرسایشی از پا انداختند. شاه با درکِ شرایط و بُن بستی که درآن گیر کرده بود، تاکتیک تازه¬ای بکار ‌برد: سخنرانی معروفِ "صدایِ شما را شنیدم!" شاخه‌ی زیتون برای آرام کردن خیابان‌ها، با امید شکاندن وحدت جنبش و خریدِ زمان. حیله‌یِ شاه نگرفت و جنبش به شعار زیر پیوست: "شاه باید برود!"

تاکتیک "صدایتان را شنیدم" آنقدر دیر آمد که جنبش به چیزی کمتر از بر کناریِ سلطنت و استقرار "جمهوری" بسنده نمی‌کرد. پرونده‌یِ شاه هم از بیخ خراب بود! او نیز هر چه می‌کرد بر علیه ش بر می‌گشت. می‌کوبید رفتنی بود. نمی‌کوبید رفتنی بود. اسم این را می‌گذارند "تاریخ".

یکی از آنان که حاضر بود با شاه معامله کند و آخرین نخست وزیر او هم شد، آقای بختیار بود. خطر بختیار که تنها دلیل انتخابش توسط شاه بود، سابقه‌ی لاس زدن او بود با جنبش. ادامه‌ی داستان را همه می‌دانید.

باز گردیم به جنبش امروزمان.

امروز تاج از مد افتاده و بختیار "ولی فقیه" معمم است. او نیز متخصص لاس زدن است، با جنبش یا با سرکوب کنندگانش.

رژیم که از خرداد تا امروز همیشه هفته‌ها و گاه ماه‌ها از جنبش و رویداد‌ها عقب بود این بار بوی انزوای کامل خامنه¬ای را بلافاصله حس کرد و واکنش نشان داد. درامِ دیوانِ تاریخ درین است که با بریدنِ زبان‌هایِ آزاد تنها به ابلهانِ به¬به و چه¬چه گو اجازه‌یِ حرف زدن می‌دهند. حضور دوباره‌یِ رفسنجانی در میدان و دعوتش از همه برای اطاعت از "رهبر" نشان می‌دهد که ریزبینی تازه یافته‌ی رژیم از کجا می‌آید. آقایان رایزن تازه¬ای پیدا کرده¬اند. بختیار خامنه¬ای از رفسنجان آمد!

بعد از روز قدس لحن خامنه¬ای، نه به اندازه‌یِ عقب نشینی سخنرانی شاه، ولی فریبکارانه عوض شده. او برای اولین بار، و سه هفته بعد از پخش مراسم دادگاه (تلویزیونشان خراب بود) اعترافاتِ بازداشت شدگان را علیه دیگران غیرقابل قبول دانست! و اعلام کرد "باید مسؤلینش را پیدا کنیم!" همانطور که مسؤلین قتل‌های زنجیره¬ای را پیدا کردند. "رهبر" به هوش و ذکاوت مردم توهین می‌کند.

امید کودتاگران ازین ترفندِ تازه ایجاد نفاق در صفوف رهبران جنبش و گل¬آلود کردن جو جنبش است.

به نظر می‌رسد که آقای رفسنجانی درس تاکتیک به کودتاگران می‌دهد و ضرورتِ عقب نشینی کردن برای بهتر بازجهیدن.

امکان پیروزی این تاکتیک تازه چقدر است؟

خطر حیله‌ی تازه‌ی رژیم هنگفت است و عواقب احتمالیش بسیار درد آور. من به ذکاوت و پایداری آقایان موسوی، کرّوبی، خاتمی و هم چنین آقایان منتظری و صانعی شک ندارم. اما بخشی از روحانیون علی-رغم میل خود و صرفأ برای عقب نماندن از قافله به میدان آمده¬اند و منتظر اولین فرصتند تا در ایستگاه بعدی از قطار پیاده شوند بدون اینکه خیلی انگشت¬نما گردند. این قبیله براحتی می‌توانند به دام روباه افتند.

برای خنثی کردن این حیله چه باید کرد؟

اولین اقدام فوری و سراسری جنبش باید افشاگری این تاکتیک باشد. چاره‌ی حیله، افشاگریست. لیک افشاگری تنها گام نخستین برای خنثی کردن آن است. سراسر جنبش، از کمیته‌های محلی و صنفی تا روشنفکران، شخصیت‌های معنویِ جامعه، رهبران جنبش باید صریحأ و بدون ابهام موضع گیری کنند.

خطر آقایِ رفسنجانی را هرگز نباید دست کم گرفت. لاس زدنِ هر از چندگاهیِ ایشان با جنبش، ازو چهره-ای دوگانه ساخته که بر خطر مانورشان می‌افزاید.

هیچ کلاس دبیرستان و دانشگاهی نباید فراموش شود. دانشجویان عزیزمان از روز اول بازشدن دانشگاه "کارگاه عملی" دارند: چگونه می‌توان میهنمان را آزاد کنیم؟ سه وظیفه‌ی بزرگ امروز افشاگری، سازماندهی و ترویج فرهنگ مردم¬سالارانه است. عزیزان دانشجو:

بگذار سرانجام این پنجره‌ی زنگ خورده و هرگز باز نشده‌ی میهنمان را به آزادی باز کنیم!

چه خوب است میهنی آزاد داشتن!

چگونه می‌توان این تاکتیک را بر علیهِ کودتاگران بر گرداند؟

در هفته‌ی پس از انتخابات و قبل از سخنرانیِ بدنام آقایِ خامنه¬ای، بسیاری از "ابطال انتخابات" صحبت می‌کردند. درآن روز‌ها چهره‌یِ علنیِ کودتا هنوز احمدی نژاد بود و هر چند دست "رهبر" در کودتا بروشنی دیده می‌شد، لیک ایشان هنوز می‌توانست لباس داوری، گیرم داوری بی عدالت، به تن کند. تا قبل از سخنرانی ۲۶ خرداد، هنوز کودتا گران راه عقب نشینی داشتند. انزوایشان در مردم بسیار عمیق بود لیک در بالا و بین روحانیون، هنوز دو دلی‌های فراوانی وجود داشت. حرکتِ آقایِ صانعی، که برایشان احترام عمیقی دارم، در آن روز‌ها بسیار پر معنی است. ایشان در عین سکوت در مقابل سرکوبِ وحشیانه‌ی تظاهرکننگان مسالمت آمیز در سراسر کشور، بیانیه¬ای بسیار شدیدالحنی صادر می‌کنند در افشایِ سرکوب تظاهرکنندگان مسلمان توسط مقامات چینی! به این امید شاید که یک مرجع تقلید چینی پیدا شود و از سرکوب مردم ما در همه جا، از جمله در خیابان‌هایِ اطرافِ بیت آقای صانعی، شکایت کند! (در کاغذ دیگری از رفتار روحانیون مفصل¬تر صحبت خواهم کرد)

میزان و ژرفایِ ددمنشی و آزادی کشی کودتاگران با حمایتِ بدون کنایه و روشن "ولی فقیه"، مراسم ننگ آور اعترافات دست جمعی، گزارش شکنجه‌ها و بالاخره افشای تجاوز به زندانیان دختر و پسر دیگر جایی برای سکوت باقی نمی‌گذاشت.

حضور پر شکوه مردم در روز قدس زبانِ مردّدان را گشود تا به انزوای "رهبر" بیافزاید. دیگر کسی از احمدی نژاد سخن نمی‌گوید. این "آقا"ست که ننگِ کشور و روحانیت به حساب می‌آید. این "ولی فقیه" است که پشتِ همه‌ی این جنایات بوده. و این اوست که باید بهای آن را پیش از همه بپردازد.

نامه‌ها و بیانیه‌ها از هر دری سر بیرون می¬زدند در تقبیح و فاصله گیری از "رهبر" و نه از "رییس جمهور".

و با درک این انزوایِ روزافزونِ "آقا"، باند کودتا فورأ برنامه‌ای دفاع از ایشان را طرح کرد. و این جاست که به آقای رفسنجانی رو آورند برای "فروش آقا" به جنبش. به عبارت دیگر برای اولین بار جنبش و کودتا بر سر مرکزی بودن مسأله‌ی رهبری توافق پیدا کردند.

در مقابله با مانور‌های آقای رفسنجانی به جای دفاع باید حمله کرد. زمان با جنبش همراه است و هر روز "ولی فقیه" در لجنی که خود ساخته فروتر می‌رود. باید برای همه، بویژه آنان که احتمال وسوسه شدن دارند، روشن باشد که بیعت با "ولی فقیه" بیعت با ضحّاک است و قیمتی هنگفت دارد. شعار بسیج کننده‌ی امروز که در عین حال که سپری¬ست در برابر تاکتیک تازه‌ی کودتاگران، شعار زیر است:

خامنه¬ای باید برود!

برادرمان آقای گنجی چند سال پیش در زندان این شعار را مطرح کرد، لیکن درآن زمان شرایط نه برای تحقق این شعار آماده بود و نه حتی برای تکرارش. بهمین دلیل نیز شعار با سکوت روبرو شد. شاید که زود رس بود. شهامتِ ایشان، باری، بعنوان اولین کسی که نه در تنها در داخل کشور بلکه زیر دست شکنجه¬گران از ضرورت بر کناریِ آقایِ خامنه¬ای و عدم هم¬خوانی ساختاری بین مردم¬سالاری و اصل "ولایت فقیه" سخن گفت، برای همیشه در قلّک درس‌های سیاسی و اخلاقی مبارزات مردممان خواهد ماند. ایشان حتی سلاح حبس و شکنجه روی پوستش را به روی رژیم بر گرداند. درود میهن بر ایشان باد!

آیا باید منتظر این شد تا آقایان موسوی، کروبی و خاتمی این شعار را بدهند؟

آقایان موسوی، کروبی و خاتمی، هر سه¬شان، پس از اعلام نتایج رسمی انتخابات حکومتِ احمدی نژاد را حکومتِ "کودتایی" و "نا مشروع" خواندند. این اعلام که بی اعتنایی و دهن کجی علنی به "رهبر" بود اقدامی بسیار شجاعانه بود. اما با آغاز محاکمات و ردیف کردن رهبرانِ احزابِ اصلاح طلب برای اعتراف، آقایان در موضع گیری‌هایِ بعدیشان، چند دنده لحن و محتوای انتقاداتشان را پایین آوردند و دیگر نه از "مشروعیت" حکومت حرف زدند نه از "کودتا". این نه یک انتقاد بلکه ریزبینی رویداد‌هاست برای رسیدن به این نتیجه‌:

این حضور مردم در جنبش است که آزادیِ بیان و عمل، هر چند محدود، به آقایان موسوی و کروبی و خاتمی داده، و مقاومت آقایان، به نوبه‌ی خود، به گسترش جنبش کمک کرده. پویایی و دوجانبه بودن روابط مردم و رهبرانشان در جنبش. چهار سال پیش هم احمدی نژاد تقلب کرد و اعتراض‌ها هم شد، ولی چون مردم در صحنه نبودند و به آقای رفسنجانی هم اعتماد چندانی نداشتند، آب از آب تکان نخورد.

عدم حضور مردم در جنبش چک سفید دادن است به رهبران آن و ارسالِ مبارزه به مذاکرات پشت پرده‌. نه اینکه نباید مذاکراتِ پشتِ پرده داشت ولی رهبران هر جنبشی همیشه باید فشار مردم را حس کنند. این فشار و حضور بهترین واکسن‌ها هستند علیه سازش‌هایِ ضدمردمی.

رهبران جنبش باید بدانند که حتی ساده¬ترین اهداف مردم¬سالارانه با حضور "آقا"، حکومتش و لشکر شعبان بی¬مخ‌هایش امکان پذیر نیست. هیچ انتخابِ آزادی را در کشور نمی‌توان تصور کرد در حالیکه "ولی فقیه" و فرمانده‌ی سپاهش هر روز مردم را تهدید کنند و شورایِ نگهبانِ استبداد ... با حضور این باند، آش همان آش است و کاسه همان کاسه. هر چه خیابانان‌ها، دانشگاه‌ها و روستاهامان بلندتر این شعار را تکرار کنند، برای حاضرین پشت پرده روشن¬تر خواهد شد که مردم نیز خط قرمز دارند.

آقای منتظری قدرت، غیرت و وزن کافی برای اعلام صریح عدم مشروعیت "رهبر" را دارد ولیکن جنبش نمی‌تواند منتظر چنین اعلام موضعی، دست روی دست گذارد.

در و دیوار شهر‌ها و روستا‌هامان را با شعار‌های زیر بیاراییم:

خامنه ای باید برود !

اصل ولایت فقیه باید به رفراندم گذاشته شود !


Facebook Badge

Search This Blog