Monday, December 28, 2009

جنگ فرسایشی: اعتصاب، تظاهرات پراکنده و دیوار نویسی

 ضحاک زخمی است و سراسیمه. زخمی ولی مصمم و خونخوار. او آنقدر پل های پشت سر خود را خراب کرد که راه بازگشتی برای خود باز نگذاشت. حتی اگر بخواهد سازش کند، طرف سازشی که حاضر به خودکشی سیاسی باشد پیدا نمی‌کند.

نباید اجازه تجدید قوا و نفس تازه کردن به ضحاک داد. باید فشار این بهمن را آنقدر افزود تا شکاف ها و تِرَک های درون جنبش بزرگتر شوند. این تِرَک ها وجود دارند و ما خبر از فرار مدیران تراز اول رژیم داریم.

همانگونه که در مقاله پیشینم گفتم زمان کاربرد وسیع جنگ فرسایشی و نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز فرارسیده است. درین مقوله امروز سه کارزار سخن می‌گویم:

یک) اعتصاب عمومی
دو) دیوار نویسی
سه) تظاهرات پراکنده و سراسری



نقاط مشترک تمام  کارزارهای پیش گفته این اصل  است که باید از برتری عددی خود بهترین استفاده را بکنیم تا هم از بهای انسانی کارزار بکاهیم و هم با به اهرم گرفتنِ نیروهامان ضربه هامان را به ماشین ضحاک موثر تر کنیم.

تنها محدودیت در تعیین و شناسایی شیوه های جنگ فرسایشی فکر و خلاقیت جنبش است. من از سه کارزار شناخته شده سخن می‌گویم و امیدم این است که شما ده ها شکل دیگر پیدا کنید. تظاهرات پشت بامی، راه اندازی راه بندانی، عملیات شهر مرده با خیابانهای خالی، روشن کردن هم زمان تمام وسائل برقی همزمان با سخنرانی های ضحاک و شرکا برای بکار انداختن موقتی شبکه برق و صدا و سیمای شرم…

اعتصاب عمومی

اعتصابِ عمومی در زمانِ مبارزه بر علیه دیکتاتوری شاه ستون فقرات رژیم را شکست و ضربه نهایی و محلک را بر رژیم وارد ساخت. گرداندن و سیقل دادن یک ماشین عظیم سرکوب هزینه می‌طلبد و به یک ساختار اقتصادی و اجتماعی احتیاج دارد. اعتصاب عمومی رژیم را به زانو می‌نهد.

درست به دلیل همین اهمیت است که باید منتظر "شدیدترین" واکنش رژیم در مقابل اعتصاب ها بود. لذا باید تدارک های زیر را دید:

الف) کمیته های غیر متمرکز تشکیل صندوق حمایت مالی از اعتصاب کنندگان و حمایت از خانواده هایشان. چنین صندوقی، بشیوه ای نا متمرکز، در زمان اعتصاب های سال ۵۷ وجود داشت.

ب) نباید اجازه داد که ضحاک بتواند تمام نیروهایش را بر علیه اعتصاب گران بکار گیرد. هم زمان با اعتصاب ها باید صد ها تظاهراتِ پراکنده در تمام محلاتِ تمام شهر ها براه انداخت (دربند بعد می‌خوانید). نیروهای رژیم را باید "هم زمان" در نقاط فراوان به چالش طلبید تا ابتکار را کاملاً از دست دهند و فرسوده شوند.

ج) تمامی اخبار اعتصاب ها باید به بیرون درز کنند. ما در خارج با تماس با اتحادیه های کارگری همبستگی جهانی را با این اعتصاب ها تضمین می‌کنیم.

این اعتصاب ها می‌توانند موقتی و با زمان محدود باشند و یا بی پایان تا سرنگونی رژیم. با توجه به تغییر روزانه توازن قوا می‌شود می‌توان این گزینه را پذیرفت که اعتصاب را شروع کرد و در روزهای آینده در باره ادامه و طول آن تصمیم گرفت.

دیوار نویسی و تسخیر فضای فرهنگی

هر چند از افسانه شکست نا پذیری و اُبهت "ولی فقیه" چیز زیادی باقی نمانده ولیکن نبرد در پهنه سمبولیک و نمادین هنوز از مهمترین نبردهاست. از "جوک" های خیابانی گرفته تا شعارهای روی دیوار نه تنها ضحاک باید به رسوا شده و به مسخره کشیده شود، بلکه دیوارهامان باید جایگزین "صدا و سیمایِ" شرم شوند.

شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه"، و … باید دیوارهای همه شهرها و روستامان را بیازینند. باید کاری کرد که حتی تمامی ماشین ضحاک برای پاک کردن این شعار کافی نباشد. واگذاری دیوارها شکست بزرگی است در پهنه نبرد نمادین و فروپاشی رژیم را تسریع می‌کند. تسخیر و آزین دیوارها می‌تواند نماد های تازه جنبش را بسازند.

تسخیر این فضای فرهنگی نیاز به ابتکار فراوان دارد. نوشتن شعار یا یک کشیدن یک کاریکاتور روی یک اتوبوس آن را به "صدا و سیمای متحرک" روز تبدیل می‌کند. پخش متن ها و سرودها انقلابی در اماکن عمومی …

تظاهرات پراکنده

اگر ضحاک از پیش بداند که چه هنگام و کجا تظاهرات می‌کنیم، کارش بسیار ساده خواهد بود. او حتی مجبور نیست برای فلج کردن تظاهرات شبکه تلفن های همراه را  در سراسر شهر متوقف کند. با متوقف کردن آن در یک محله می‌تواند به همان نتیجه برسد. با نیروی کمتری می‌تواند تمام راه های گریز را ببندد. از هلی کوپتر می‌تواند استفاده کند. سگ های  اطلاعاتیش را بر سر بام ها می‌کارد تا از عزیزان عکس و فیلم تهیه کنند تا مطالعه بعدی آنها سردمداران و رهبران را شناسایی کنند.

تمامی این ها نمونه هایی است برای نشان دادن ضرورت تنوع بخشیدن و کاراتر کردن مبارزه خیابانی. در تمام مدارکی که از جلسات سران بسیج و سپاه به بیرون درز کرده بخوبی واضح است که سازمان دهندگان این اوباش از تصحیلات ارائه شده توسط "تظاهرات از پیش اعلام شده" استفاده می‌کنند.

در تظاهرات پراکنده و کماندویی، این بار این ما هستیم که زمان و مکان تظاهرات را انتخاب می‌کنیم و چون تظاهرات مدت نسبتاً کوتاهی طول می‌کشد، تا اوباشان خبر شوند و برسند، عزیزان ما کیلومترها از مکان دور شده اند. نه می‌توانند واکنش نشان ندهند، و نه می‌توانند همه جا باشند. و برای تامین پوشش و حضور بیشتر در تظاهرات، که بستگی به تعداد و موفقیت سازمان دهی این نوع تظاهرات دارد، مجبور خواهند بود تمام نیروهاشان را همیشه در حال آماده باش قرار دهند.

ساواک در سال ۵۷ به فرسودگی افتاد و نمی‌دانست بر علیه چه کسی، چه گروهی و کجا در عمل وارد شود.
این تظاهرات پراکنده هم چنین بهترین سپر برای اعتصاب گران خواهد بود.
می‌توان با پرداخت بهایی بسیار کمتر و با کارایی و بازتاب بسیار بیشتر خیابانها ی شهرهامان را تسخیر کنیم.
نکات زیر حاصل تجارب نگارنده است در سازمان دهی یک سری از تظاهرات پراکنده در تهران.

اصل عدم  تمرکز سازمانی

گروه کوچکی، هسته مرکزی یک گروه تظاهرات پراکنده را بوجود می‌آورد. این گروه به ابتکار خود عمل می‌کند و در مورد سازمان دهی تظاهراتش با هیچ گروه دیگری در تماس نخواهد بود. این عدم تمرکز رمز ادامه کاری و موفقیت کارزار است. اگر رژیم یک گروه را متلاشی کند به گروه های دیگر دست یابی پیدا نمی‌کند. رخنه جاسوسی به یک گروه فقط آن گروه را به خطر می‌اندازد. عدم اعایت این اصل، چه توسط هسته سازمان دهنده و یا کسانی که فقط در تظاهرات شرکت می‌کنند، می‌تواند بهای انسانی و سیاسی بسیار داشته باشد.

ارزیابی خطر

در سال ۵۷ رژیم شاه دیگر تظاهرکنندگان را دستگیر نمی‌کرد. گستردگی جنبش به حدی رسیده بود که تمام زندان‌های رژیم جای کافی نداشت. لذا خطر، خطرِ  گشودن مستقیم آتش بود. به تناسب با ارزیابی این خطر تمام تدارکات می‌بایست به شیوه ای تعریف شوند­ که از هر دو طرف به افراط نزنند. کسی که به این تظاهرات می‌آمد می‌دانست چه خطری را قبول می‌کند، لذا بر سازمان دهندگان بود که امانت­دار جان این عزیزان باشند.

اندازه‌ی گروه

بین ده تا بیست نفر. نه بیشتر، نه کمتر. بیشتر از بیست نفر کنترل مخفی بودن عملیات مشکل است. هزار و یک دلیل، جدا از نیت دشمنانه، وجود دارند برای این که اسرار به خارج درز کنند. لذا گروه بیش از بیست نفر به خودی خود این خطر را افزایش می‌دهد و مسلزم سازکار امنیتی سنگینی می‌شود که بیشتر دست و پای گروه را می‌بندد. تعداد کمتر از ده نفر شاید نتواند به اندازه کافی مفهوم تظاهرات را در ذهن مردم تداعی کند.

اعضای گروه

یاران صد در صد مطمئن، هم از لحاظ امنیتی و هم­چنین از لحاظ رعایت نکات امنیتی. بی احتیاطی یک نفر در شرایط حکومت نظامی می‌تواند جان همه­ی شرکت کنندگان را به خطر اندازد. از برخی از اعضای گروه، طبق معیارهایی که هسته سازمان دهند تشخیص می‌دهد، می‌توانید بخواهید که تا دو یا سه نفر را، به انتخاب خودشان، به تظاهرات دعوت کنند. تنها به یارانی­که سابقه‌ی مخفی­کاری دارند یا بشان اطمینان کامل دارید اجازه دعوت دیگران باید داده ‌شود. درین صورت مکان و زمان تظاهرات باید در آخرین لحضات به "میهمانان" اعلام شود.

محل تظاهرات

یکی از عزیزان باید مسئول شناسایی محل شود. تمامی راه‌های احتمالی رسیدن نیرو‌های نظامی به محل می‌بایست شناسایی شود.  هیچ­کدام از شرکت کنندگان در تظاهرات نمی‌بایست ساکن محل باشند ولی یک عزیز ساکن محل می‌تواند و خوب است در تدارکات شرکت کند. در واقع هر کس می‌تواند یک تظاهرات در محل خودش تدارک ببیند بدون اینکه در لحظه‌ی راه­پیمایی شرکت کند.

سیستم اعلام خطر

یک، یا بیشتر به تناسب با شرایط، از عزیزان مسئول مراقبت از نزدیکترین پست نیرو‌های نظامی خواهند شد. در آن زمان هنوز پیامک موبایل وجود نداشت و برای خبر رسانی عزیزانی که موتور داشتند برای این کار انتخان می‌شدند. سناریو این بود که اگر عزیزی حرکت مشکوکی به سمت محل تظاهرات می‌دید، بلافاصله روی موتورش می‌پرید و وقتیکه به محل می‌رسید علامت لازم را می‌فرستاد. درآن زمان علامت یک نوع سوت ردن مخصوص بود. امروز با توجه به امکانات مدرن باید یک سیستم تازه تعریف کرد. در صورت استفاده از پیامک یا تویتر باید از واژه‌های رمزی استفاده کرد تا در صورت کنترل تلفنی قرار‌ها لو نرود. یک تلفن همراه بدون باطری می‌تواند جان چندی را به خطر اندازد.

توجیه حضور در محل

چون هیچ کدام از شرکت کنندگان در راه­پیمایی تظاهرات ساکن آن محل نیستند، لذا احتمالاً محل را به خوبی نمی‌شناسند و در صورت بازجویی خیابانی، پیش و یا پس از تظاهرات، این خطر وجود دارد که نتوانند دلیل وجود خود را در آن محل توجیح کنند. با شروع تظاهرات پراکنده احتمال این بارجویی‌های خیابانی افزایش می‌یابد. کسی که محل را شناسایی می‌کند تمام امکانات توجیه در محل را به عزیزان باید بدهد. وجود یک سینما با نام دقیق فیلم، یک دندان پزشک، یک مغازه‌ی ویژه...

خروج از محل

باید از راه‌های مختلف از محل خارج شد. خروج همگی از یک خروجی هم باعث جلب توجه می‌شود و هم در صورت خطر بهای انسانی ضربه را بالا می‌برد.

زمان تظاهرات

ده تا پانزده دقیقه. یک حزب­الهی محل می‌تواند به پاسداران تلفنی خبر دهد.

قطع اضطراری تظاهرات

به هر دلیلی، که بی­شک نمی‌تواند در سر محل به بحث گذاشته شود، هر شرکت کنند می‌تواند تظاهرات را متوقف کند. ما یکبار مجبور به چنین امری شدیم چرا که پیش از رسیدنمان به محله چند کامیون ارتش از قبل منتظر پذیرایی از ما بودند!
حضور ارتش در محل تضاهرات اتفاقی بود یا ما را لو داده بودند؟ این خود داستان دیگری است!

گزارش هر تظاهرات

هر تظاهرات پراکنده باید با گزارشی، که در آن عزیزان قابل شناسایی نیستند، به خارج فرستاده شود. شاید بشود همه این گزارشات را در یک مکان جمع آوری کرد تا به همگانی بودن و برد تبلیغاتی آن افزود.

باید، تا آنجا که امکان دارد، مراقب بود که اهالی محل از تظاهرات فیلم نگیرند. نه تنها این فیلم ها می‌توانند بعداً به دست سپاه بیافتند، بلکه با عدم توجه می‌توانند عزیزان را نا خواسته لو بدهند. شناسایی کسی در یک "گروه" تظاهرات برای رژیم اهمیت بیشتری خواهد داشت تا شناختن یک نفر در یک تظاهرات "همگانی".

شعار‌ها

شعار‌ها باید از قبل تعیین شده باشند. شعاری که دیروز عالی بود ممکن است امروز کهنه شده باشد. در دوران انقلابی عمر خیلی چیز‌ها کوتاه می‌شود. به تابو‌ها و پیش­داوری‌ها نگاه کنید! در باره‌ی محتوی شعار‌ها باید بگویم از همان روز‌های سال ۵۷ تا امروز، نبوغ خودجوش مردم کشورمان در ساختن شعار و شعر و ترانه سیاسی، گاه بلافاصله بعد از اعلام یک خبر، برای شاعر تبعیدی که بنده باشم، جای فخر بوده و هست.

"در مملکت من انگار شعر و شعار پیش از خود خبر می‌آیند!"


شعار ها باید از ابراز ساده خشم فراتر روند و در هر مرحله ای بکوشند تا جنبش را یک گام به پیش ببرند. تغییر تدریجی شعارهای جنبش از "رای من کجاست"  تا "مرگ بر ولایت فقیه" ازین نمونه است. بلوغ روزافزون جنبش این تحول را تا کنون رهبری کرده و در آینده نیز خواهد کرد.

از شما شعر و شعار ساختن و از شاعر پیری چون من با تواضع آموختن!
پیش از من نیز بسیاری خیابان ها را دانشکده های خود اعلام کرده بودند


رضا هیوا




پاریس، شب بعد از عاشورای ۱۳۸۸


پیر فقیری می‌شناختم در قم

در پانزده سالگیم بود که اتفاق افتاد. گفتگویی را که نمی‌بایست می‌شنیدم شنیدم. نمی‌ دانم خشم بود، نا باوری بود یا این یقین که در آستانه انتخابی هستم که دگرگونم خواهد کرد … که مرا آنچنان می‌لرزاند. پنج دقیقه بعد در مقابل پدرم ایستاده بودم و لرزان ولی استوار به او می‌گفتم:


"شنیدم چه در پیش داری. این کار را نخواهی کرد یا مرا در پیش رو داری!"

با ناباوری مرا نگریست و سریع درک کرد که در یک قدمی از دست دادن پسر است. همه چیز به خیر گذشت. عشق ما بهم ادامه یافت. هیچ کداممان از آن رویداد سخن نگفتیم. دوران کودکی من در همین پنج دقیقه به گذشته پیوست و از آن روز ببعد حتی مادرم بیشتر به دنبال مشورت من گشت.

در مقابل "پدر" ایستادن و از "حق" دفاع کردن هم درس است و هم مکتب. عشق، آری، ولی آنچه که والاتر از عشق بین دو فرد است شرافت طایفه است از آدم تا همسایه.

وقتی شنیدم که آقای منتظری بخاطر اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی که با اکثرشان نه تنها اختلاف بلکه حتی ضدیت داشت، در مقابل "پدر" ایستاده، اشک به چشمانم آمد. آن روز هنوز خبر نداشتم که برادرترین برادرانم را درین قصابخانه اعدام کرده اند. و این سالها بعد بود که خاطرات منتشر نشده گروهی از عزیزان بازمانده آن کشتار را خواندم. "خواندن" شاید واژه مناسب حال نباشد. از لابلای خطوط و واژه ها فریادها، خونها، سرودها و … درد چون سیلابی مرا می‌برد به سرزمینی که فکر نمی‌کردم "بتواند" وجود داشته باشد. و بدون استثناء، در هر کدام ازین خون نامه ها، چند بار نام آقای منتظری و نمایندگانش در زندان می‌آمد، چون پیامبران دنیایی که در آن جان آدمی هنوز قدر و بهایی دارد.

هر چه زمان می‌گذشت بر احترام من بر پیر افزوده می‌شد.

تراژدی یا شوخی بی رحمانه تاریخ بنامیدش، ولی "پدرِ" ایشان را قانونی که خود آقای منتظری از مهندسینش بود به ماورای قانون و بالا تر از آن رسانده بود.

و آن شد که نمی‌بایست می‌شد. بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی که رسماً وجود خارجی ندارد به عمل آمد. حتی هیچکدام از "اصلاح طلبان" در تمام این سالهای سخنرانی های زیبا، نامی ازین جنایات نیاورده اند. چرا که محکوم کردن این جنایات که با فتوای مستقیم  آقای خمینی آغاز شده بود، شهامت شکستن "تابوی تابوها" را می‌طلبید.

و درست در چنین شرایطی است که باید بهای راستین طغیان پیر مرد را درک کرد.
خاطرات خود آقای منتظری از بهترین اسناد افشاگر این جنایات است.

زندگی شخصی آقای منتظری به "پیش" و "پس" این کشتار تقسیم می‌شود. "ولایت فقیه"ی که آقای منتظری برایش جنگید در مقابل ایشان "مطلقه" بودن این قدرت و این حکم را بر ملا کرد. آقای خمینی که حتی تحمل انتقاد یار وفاداری چون پیرمان را نداشت، ایشان را "تنبیه کرد"! اگر درین نظام آقای منتظری تنبیه شدنی است وای بر مردم! وای بر مخالفین!

آقای منتظری یکی از اولین قربانیان طراز بالای "قدرت مطلقه"ای شدند که خودشان کاشتند و آبش دادند. گویا در ایستادگی در مقابل پدر، من شانس بیشتری داشتم، هم در پی آمد کله شقیم برای خودم و هم برای پدرم.

هم در سالهای حبس خانگی و هم پس از آن، ایشان همواره وفادار به این طغیانگری و عدم رعایت "دستور"های "آقا"ی جدید، به افشای آنچه که ایشان انحراف از یک حکومت عادلانه و "اسلامی" می‌داشتند پرداختند.

شاید امروز زمان آن رسیده باشد که مردم ما بدانند که براستی برای چه آقای منتظری از "چشم امام افتاد". این آگاهی عمومی را هم به خاطره ایشان مدیونیم و هم برای درک دوران سی ساله بعد از انقلاب.

و بدنبال آغاز جنبش خرداد، در کنسرت سکوت مراجع، باز صدای ایشان بود که بالا تر و رسا تر از بقیه شنیده شد. در حالیکه آقای صانعی در عین سکوت در مقابل کشتار و سرکوب جوانان عزیزمان، "شجاعانه" به کشتار تظاهرگنندگان مسلمان چینی اعتراض می‌کرد، آقای منتظری از خانه خودمان سخن گفت و ظلم درین خانه. در همین روزها بود که ایشان یکی از مهمترین ارزیابی های خود  را از نقش خود در ساختن این ماشین سرکوب این چنین بیان می‌کند:

‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."

و چند جمله بعد می‌افزاید:

 "براى انسان اقرار به اشتباه ننگ نيست، زير‏ ‏بار حق نرفتن ننگ است."

شاید آخرین کرادرشان که نشانه شخصیت ویژه و تابو شکن ایشان است دو روز قبل از درگذشتشان اتفاق افتاد. ضحاک که در تلاش بود تدارک یک سرکوب تازه با به بهانه گیری از به آتش کشاندن عکس آقای خمینی بود پاسخ سریعش را از آقای منتظری گرفت. ایشان نه تنها ترفند سیاسی تدارک سرکوب را افشا کردند بلکه به مساله بعدی دادند که ضحاک فکرش را هم نمی‌کرد. او می‌خواست پشت "تقدس" آقای خمینی قایم شود، و آقای منتظری اعلام می‌کند:

"آقای خمینی هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"

آن افشاگری و این جمله، در زمانی که جنبش در داخل کشور بیش از هر زمان دیگر احتیاج به شکستن این آخرین تابوی بزرگ رژیم را دارد، شاید آخرین هدیه آقای منتظری به جنبش باشد.

همانگونه که خود ایشان علیرغم احترام عمیقشان به آقای خمینی آزادانه از ایشان انتقاد کردند، جنبش و دوستداران ایشان باید از تابو کردن ایشان بپرهیزند.

"آقای منتظری هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"

امروز روز عزاداری است و روز یادآوری شیرین ترین خاطره ها و خدمت هاست.
روزی دیگر برای تعمق و درس آموزی در باره نقش ایشان به همین میدان باز خواهم گشت.

نامه نخستم را به ایشان اینگونه پایان دادم:

"من از زنجیره‌ی صوفیان اهل تسنن می‌آیم لیک زندگی خواست که از نو جوانی تنها به کعبه‌ی عشق، رفاقت همسایه، دور یا نزدیک، و ارزش‌های خرد وکلانی که اینجا و آنجا 'خودم' می‌یابم نماز ‌گزارم. اگر چه مقلدتان نیستم ولی اگر امروز کسی از راه رسد و از من سراغ صوفی بگیرد به بیت شما رهانه­اش می‌کنم. 'پیر فقیری می‌شناسم در قم. بر درش زن. شاید که ...' "

و این نوشتار را با این جمله می‌بندم:

"پیر فقیری می‌شناختم در قم ..."


رضا هیوا
۲۱ دسامبر ۲۰۰۹
ساعت شش و سی و دو دقیقه صبح
غار

درهم پاشی رژیم، جنگ فرسایشی و دوراهی جنبش

[ا*[این مقاله که پیش از درگذشت آیت الله منتظری نوشته شده برای اولین بار در روز درگذشت ایشان در سایت عصر نو چاپ شد




پریروز سنگی بود
دیروز بهمن شد
امروز کابوس ضحاک است
و فردا سرود روستا


پس از شروع سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز و تا پیش از روز قدس این ترس برای برخی از عزیزان وجود داشت که آیا آتش جنبش آنچنان شدید است که زیر این سرکوب ها نخوابد.


پاسخ روز قدس، سیزده آبان و شانزده آذر بسیار روشن بود:


یک) جلوی این بهمن را دیگر نمی‌توان گرفت. تنها شانس برای ضحاک، شرکا و هم مسلکان منحرف کردن آن است


دو) شعارهای جنبش که با "رای من کجاست" و با به زیر سوال بردن احمدی نژاد شروع شده بود، در سیزده آبان، علیرغم تلاش بسیاری برای مهارکردن آن در چارچوب "نه شرقی، نه غربی" تبدیل شده بود به "مرگ بر ولایت فقیه". احمدی نژاد، اگر چه بیشتر از همیشه مورد خشم مردمی قرار دارد، ولی دیگر در مرکز شعارهای جنبش نیست.  شعارها در درجه اول و بسیار سریع به سوی آقای خامنه ای بر گردانده شد. هم اکنون با شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه" جنبش بر "اصل ولایت فقیه" می‌تازد و در جستجوی یافتن یک "ولی فقیه" خوب نیست.


سه) آقایان موسوی و کروبی با فاصله و با واکنش های دگرگون در مقابل تحول جنبش کماکان در پشت جنبش راه می‌پویند
رادیکال تر شدن جنبش و شعارهای آن، که در سال ۵۷ نیز شاهد آن بودیم، بسیار سریع انجام شد. تشخیص لحظات تاریخی دگرگونی تناسب قوای سیاسی ، در هیچ کشور و جامعه ای، کار ساده ای نیست. استبداد و عدم امکان پژوهش و نظر سنجی علمی امکان تحلیل دقیق شرایط را برای همه نیروها کاسته است.


رژیم ضحاک از درک شرایط موجود نا توان بوده. هیچ گاه دربار استبداد بهترین مکان گفتمان و تبادل نظر آزاد نبوده است. می‌گویند که به ضحاک در بین دو منقل گزارشاتی داده می‌شود که همگی حاکی از محبوبیت وی می‌کنند.


با چنین "آکادمی علوم اجتماعی" که ضحاک برای خودش ساخته نباید متعجب بود که آقایان تا روز شانزده آذر صبر کردند تا متوجه شوند که زمان ترس و سراسیمگی فرا رسیده است! که اساس خانه شان از ریشه می‌لرزد! آقایان بالاخره فهمیدند که در مقابل یک "بهمن" رها شده قرار دارند که "ولایت فقیه" را هدف گرفته. و بسان بهمن سال ۵۷ در مسیر خود ایستگاه های تاریخی ویژه خود را دارد: روز قدس، ۱۳ آبان، شانزده آذر و … عاشورا


ترس آقایان از عاشورا بسیار کلان است. ایشان بهتر از هر کس دیگری قدرت این روز را می‌دانند. ایشان خوب می‌دانند که تولید "شهدای" تازه در آستانه عاشورا یکسر خودکشی است. سراسیمگی شان را باید درین چارچوب دید و فهمید.


دلیل دیگر سراسیمگی "ولی فقیه" فروپاشی درونی ساختار قدرت است. فرار مدیران تراز اول رژیم به خارج از کشور آغاز شده است. بدلیل حفظ امنیت این افراد از دادن جزئیات می‌گذرم.  ولی اگر آنها که سر تا پا در ناز و نعمت رژیمند نیز ترجیح می‌دهند فرار ‌کنند این دلیل اینست که "آقا" دیگر حتی اطرافیان خود نیز به ادامه روزهایش نمی‌تواند قانع کند. و هیچ بیماری مانند سراسیمگی مسری نیست. اعلامیه سپاه به وجود "اختلاف" در صفوف خودشان اعتراف می‌کند و نمونه های فرار بسیجیان در داخل و به خارج دیده می‌شود.


لاس و غمزه بین آقای رفسنجانی و "ولی فقیه" نیز هر چه بیشتر لحن "طلاق" می‌گیرد. اگر آقای رفسنجانی حسابش را از "آقا" جدا می‌کند، این چراغ سبزی است به آنها که روزهاشان را در مطالعه حرکت باد می‌گذرانند.


شکاف و اختلاف در یک ساختار استبدادی تنها در زمان در هم پاشی آن نظام بروز می‌کند. تا وقتی که رهبر قادر بود با یک کلمه همه را، از خاتمی گرفته تا کروبی، به خط کند، کسی دلیلی برای اعتراض نداشت. سی سال است که هزاران لاشخور در ضیافت "ولی فقیه" هر روز پروار می‌شوند. این ها اگر برای حفظ منافع و امنیت خود لازم بدانند حتی در فروش خود "ولی فقیه" در بازار یک لحظه دریغ نمی‌کنند. شاه برای نجات خود و برای پاشیدن پودر به چشمان جنبش از "انقلاب بر حق" مردم صحبت کرد و چند روز پیش از فرارش یکی از وفادارترین یارانش را، عباس هویدا، بزندان انداخت و به خلخالی سپرد. خود "آقا" هم اگر لازم بداند احمدی نژاد را به مسلخ می‌فرستد.


با آغاز درهم پاشی اندرونی جمهوری اسلامی باید پیامدهایش را درک کنیم و برایش آماده باشیم.


یک) آخرین ترفند ها ی رژیم
شش ماه پیش خامنه ای هنوز فکر می‌کرد بمحض اینکه "سخن آقا" پخش شد همه ساکت می‌شوند. آقایان خاتمی و کروبی و رفسنجانی هزاران بار به او ثابت کرده بودند چون "شاگردان خوب" زمان لازم به داخل صف وارد می‌شوند. مثل همه. لذا پس از انتخابات، و حتی پیش از آن، تابوی "سخن آقا" روز به روز نازک تر شد تا این که چند ساعت بعد از تبریک "آقا " به رئیس جمهور "منتخب" اعلامیه های حاکی از "کودتا" پخش می‌شد و در خیابان ها مردم در جستجوی رای شان شعار می‌دادند.
سپس نوبت رسید به زدن و شکنجه و تجاوز و نمایش های اعتراف های دست جمعی و اعدام ها… هیچ کدام کاری نشد و بهمن همواره نه تنها سنگین تر بلکه رادیکال تر نیز می‌شود. اینکه امروز آقایان نام خمینی را بیرون آوردند اعتراف به بی اعتباری و بی فایدگی "رهبر" است. چرا تصاویر سوزاندن و دریدن عکس های ضحاک را نشان نمی‌دهند؟ چرا شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه" را پخش نمی‌کنند؟ چرا که هم این و هم آن آماج جنبش مردمند.


مساله آقای خمینی متفاوت است. ایشان از مشروعیت "رهبری" انقلاب بر خوردارند و بنیان گذاری ساختاری که قرار بود هم جمهوری باشد و هم مردم سالارانه. در داخل کشور ایشان آخرین تابوی بزرگ تاریخ سی ساله کشورند.  تابوی تابوها. من چند ماه است که داد و قال می‌کنم که باید این تابو را شکست چرا که چه بخواهیم چه نخواهیم روزی از ایشان برای ادامه و نجات اصل "ولایت فقیه" استفاده خواهد شد. استدلالی پوک ولی درین حوالی:


- درست است که آقای خامنه ای خونخوار است ولی این دلیل بدی اصل ولایت فقیه نیست.  به نمونه آقای خمینی نگاه کنید
گذشته ازین خطر قریب الوقوع مردم ما حق دارند حقایق را در باره ی کسی که شاید بزرگترین نقش را در تاریخ معاصر میهنمان داشته بدانند. در داخل ایران ایشان را چون یک "معصوم" به نسل جوان معرفی کرده اند. خوشبختانه بی  اعتباری ماشین تبلیغاتی ولایت فقیهی فضای چندانی برای معصومیت نه آقای خمینی و نه هیچ کس دیگر درین نسل باز نکرده.  


این آخرین تابوی بزرگ موجود در نظام است که آقایان بمیان می‌آورند و می‌دانند که ترفند بی خطری نیست. اگر شکنجه و اعدام و تجاوز این بهمن را متوقف نکرد چگونه تصاویر سوزاندن یک عکس می‌کند. مردم تصاویر دل خراش ندای عزیزمان را هنوز در ذهن دارند.


اگر بکشند و بزنند و در آستانه ی عاشورا "شهید" تازه تولید کنند، این خودکشی است. اگر هیچ نگویند این اعتراف به پایان داستان است. لذا آخرین کارت موجودشان را، بدون اعتقاد چندان به کاری بودنش، بیرون می‌آورند. فردای روز اعلام راه پیماییشان، آیت اله منتظری اعلام می‌کند که "آقای خمینی معصوم نبود و اشتباهات هم داشت". و بدینسان آقایان خدمت بزرگی به جنبش کردند و بالاخره مساله تابوی آقای خمینی و نقشش را در تاریخ سی سال گذشته مطرح کردند.


بار دیگر ترفند ضحاک بر علیه او بر می‌گردد. خواست در اوج انزوا و بی اعتباری خود این بار در پشت "تقدس" و "معصومیت" آقای خمینی خود را مخفی کند، لیک بلند پایه ترین مقام مذهبی کشور، آقای منتظری، این "تابو" را هم می‌شکند.
اگر آقایان فکر می‌کردند که با نام آقای خمینی می‌توانند حماسه عاشورا را خنثی کنند، محاسباتشان اشتباه در خواهد آمد.


دو) جنگ فرسایشی: ما بیشماریم
چگونه می‌توان با پرداخت کمترین بهای انسانی بیشترین صدمه را به ضحاک وارد آورد؟
در مقابل خشونت و کشتار خیابانی رژیم، جنبش باید از کارتهای برنده و امتیازهای خودش به بهترین وجهی استفاده کند. مهمترین این کارت ها "تعداد" است: ما بیشماریم. آقایان نه می‌توانند یک جنبش میلیونی به زندان اندازند و نه می‌توانند در همه محلات همه شهرها و همیشه حضور داشته باشند. این کلید موفقیت تمام جنگ های فرسایشی تاریخ است.
جدا از تظاهرات همگانی که در یک مکان واحد رخ می‌دهند، جنبش می‌تواند شهرها و روستا ها را در تمام گستردگی آن از آن خود کند. این ها چند مثال هستند:


الف) تمام دیوارهای شهر باید "سیما" و "روزنامه" جنبش شوند. شعار "مرگ بر ولایت وقیه" باید دیوارهای شهرهامان را آزین کند. اگر رژیم بخواهد جلوی شعار نویسی دیواری سراسری را بگیرد مجبور خواهد بود هزاران نفر از نیروهایی خود را که برای سرکوب در جاهای دیگر احتیاج دارد به این کار بسیج کند. و ازآن جا که تظاهرات در همه جا هست و باید باشد آقایان مجبور خواهند که انتخاب کنند. و بدینسان دیوارها رسماً رونامه های مردم خواهند شد و ورشکستگی و تحقیر رژیم در هر کوچه و پس کوچه ای به نمایش در خواهد آمد.


ب) صد ها تظاهرات مقطعی، نا متمرکز و پراکنده در نقاط مختلف شهر ها باید سازمان دهی شود. گروه کوچکی غافل گیرانه می‌آیند، شعار می‌دهند و ده دقیقه بعد هیچ اثری ازشان نیست. غیر متمرکز بودن سازماندهی مانع آن می‌شود که ضربه به یک گروه کار گروه های دیگر را متوقف کند. تدارک مکان و زمان هر تظاهرات، خبر رسانی، رسیدن به محل و پراکندگی، سیستم اعلام خطر … همگی احتیاج به سازماندهی از پیش دارد. رژیم که به عدم تمرکز این تظاهرات واقف خواهد بود بجای بازداشت تظاهر کنندگان شاید دستور گشودن مستقیم آتش را بدهد. لذا کار باید با دقت تمام انجام شود. من در کاغذ دیگری تجارب خودم در سازمان دهی این تظاهرات در سال ۵۷  منتشر خواهم کرد.


ج) یافتن تمامی اشکال ابتکاری و نوین مبارزه نا فرمانی مسالمت آمیز باید در دستور کار جنبش قرار گیرد. من به خلاقیت عزیزانمان درین مورد شک ندارم. کافی است که بدنه جنبش، و بویژه دانشجویان، این تاکتیک را بعنوان یکی از شیوه های اصلی مبارزه از آن خود کنند.


سه) دوراهی جنبش: اصل ولایت فقیه
تا وقتی شعار جنبش "رای کم کجاست" بود، تمام جنبش توانایی همراهی با این شعار را دشت. لیک بعد از روز قدس و اینکه بر همه آشکار گشت که جنبش از چارچوب "رای من کجاست" بسیار فراتر رفته برخی از شرکت کنندگان در جنبش تمایل به ترمز کردن آن و حتی به عقب کشاندن آن دارند. امروز پرسش کلیدی از همه  دست اندرکاران جنبش این است: موافق و یا مخالف با اصل "ولایت فقیه" هستید؟
با این پرسش مساله از سطح فرد به اصل محوری قانون اساسی و بنیان رژیم کنونی منتقل می‌شود. روح و ویژگی (نه شرقی نه غربی) رژیم کنونی در این اصل نهفته است. برداشتن این اصل شرط لازم استقرار یک ساختار مردم سالارانه در ایران است. مساله دیگر شخص نیست. اینکه آقای خامنه ای برود و آقای منتظری[i]، رفسنجانی یا هر کس دیگری بر جایش بنشیند.


این اصل که حتی در پیش نویس قانون اساسی نبود و آقایانی، از جمله آقای منتظری، مهندسی اش کردند، در هیج جای تاریخ اسلام  نه وجود داشته و نه مطرح بوده. نه در قرآن نامی از آن می‌رود نه در نهج البلاغه و نه … طراحان این اصل در گرماگرم انقلاب و با  (سوء) استفاده از مشروعیت انقلابی آقای خمینی، علیرغم مخالفت های شدید اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی، این اصل را به مردم ایران تحمیل کردند. امروز آقایان سروش، کدیور و بسیاری دیگر از اسلام شناسان که از یاران نزدیک خود آقایان منتضری هستند، این اصل را مغایر با هم "جمهوریت" و هم "اسلام" می‌دانند.


آقای منتظری می‌نویسد:


‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان می رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."


پیش ازینکه سخن از ولی فقیه "انتخابی" برود باید از خود این اصل سخن گفت و دید آیا مردم بعد از سی سال استبداد و خونریزی با استفاده ازین اصل آیا احتیاج به "ولی" و "قیم" دارند. اگر مردم صاحب این خاکند، اگر "میزان رای مردم" است، همه چیز این کشور باید به رای گذاشته شود، و پیش از همه "اصل ولایت فقیه".


جشن پیروزی حماسی مردم در یک همه پرسی که "ولایت فقیه" را برای همیشه دفن خواهد کرد نقطه آغاز تاریخ نوین میهنمان خواهد بود.


همه شرکت کنندگان در جنبش باید مواضع خود را در برابر این اصل روشن کنند. موضع آقای منتظری اعلام شده است (ایشان در پاسخ به پرسش های که من از ایشان کرده بودم درین باره سخن می‌گویند. من در مقاله دیگری در باره این نامه نگاری و مواضع آقای منتظری خواهم نوشت.) آقای موسوی در اوائل جنبش خرداد ازین اصل دفاع کرد و ازآن پس در باره آن سکوت گزیده. آقای کروبی، که به بهانه "حکم رهبری" و با اطاعت غلامانه و مغایر قانون اساسی اش در تحقیر نمایندگان مجلس، هنگامیکه رئیس این مجلس بود، ضربه محلکی به جنبش مردم سالارانه زد، از آغاز جنبش خرداد تا کنون در باره این اصل سخنی نگفته. هم چنین آقای خاتمی.


شرکت کننده دیگری درین جنبش را باری من می‌شناسم که نظرش را هر روز صریح تر از روز پیش بیان می‌کند. و آن مردم است. یعنی رهبری جنبش سبز. امیدوارم روزهای آینده و در هر ملاقاتی که مردم با تاریخ دارند با شعارهایشان دفن "ولایت فقیه" را واضح تر بر پرچم جنبش بنویسند.


تا این اصل ولایت فقیه وجود داشته باشد مردمسالاری در پشت درهای میهنمان خواهد بود.


آقای منتظری که برایشان احترام بسیاری قائلم، در مهندسی این اصل اشتباه تاریخی بزرگی کردند که گمان دارم خودشان به آن واقفند. دفاع امروز ایشان از "نسخه انتخابی" این سرطانِ سی ساله اشتباه تاریخی دیگری است که برای این مملکت گران تمام خواهد شد. نمی‌توان میهنمان را باردیگر به آزمایشگاه تاریخی این اصل من در آوردی که حتی در میان اسلام شناسان مقبولیت ندارد تبدیل کرد.


برای اینکه "ولایتِ فقیهِ" از در رانده شده از پنجره باز نگردد باید سران جنبش، یعنی خیابان، یعنی مردم، و تا بخش زیادی جنبش دانشجویی، هیچ جای شکی برای کسی باقی نگذارند که مردم مار گزیده ایران مار را حتی با رنگ تازه اش می‌شناسند.
سی سال نکبت "ولایت وقیه" کافی است.


رضا هیوا
پاریس
هجده دسامبر ۲۰۰۹، ساعت هفت و ۵۰ دقیقه



[i] مقاله پیش از درگذشت آقای منتظری نوشته شده

Facebook Badge

Search This Blog