Sunday, March 21, 2010

ده روزی که جنبش را لرزاند - بخش ۲- امانوئل تود

[این بره برای نخستین بار در تاریخ ۲۵ ژانویه در سایت عصر نو  به چاپ رسید]

 - معرفی)Emmanuel Todd(بخش دوم: «امانول تود»

[بخوانید: بخش اول]


ادعانامه

من نه مورخم، نه مردم شناس و نه (از همه مهم تر) سیاست شناس. این مقاله (فضولی) را در باره متفکری به قامت «امانول تود»، بسان تمام این زنجیره مقالات، بعنوان نگرش یک شهروند ایرانی بدانید که می‌جوید تا بهتر دگرگونی های جامعه خود را درک نماید. شاید این دوری از آن خاک باشد که این نیاز را به یک اضطرار و وسواس تبدیل می‌کند.

به عبارت دیگر: همین است که هست. برای شناختن "تود" و نگرش رویدادهای کشورمان با استفاده از ابزارهای او خودتان باید آستین هایتان را بالا بزنید. اگر من در پایان این انشا این حس نیاز و کنجکاوی را در شما ایجاد کرده باشم چالشم را برده ام.

امانول «تود» کیست؟

"امانول تود" یک مورخ مردم شناس معاصر فرانسوی است. هنوز زنده است و فقط چند پیراهن بیشتر از من پاره کرده. او خیلی زود، در بیست پنج سالگی، در حالیکه اتحاد شوروی در اوج قدرت خود نیرو به افغانستان فرستاده بود و ماهیچه هایش را به رخ دنیا می‌کشید، اعلام کرد[i] که "رژیم اتحاد شوروی به زودی از هم خواهد پاشید!"

اعلام چنین چیزی از طرف یک مردم شناس جوان نه کسی را تکان داد و نه خیلی مورد توجه قرار گرفت.  این تنها بعد از سقوط اتحاد شوروی بود که چشم ها در تمام دنیا به این جوان فرانسوی خیره شد. او که درین فاصله کارهای دیگر بسیار مهمی، بویژه در باره شناخت تحول جوامع اروپایی و مقایسه ان ها از دیدگاه مردم شناسی و تاریخ انجام داده بود، ناگاه به شهرت و اعتبار علمی جهانی دست پیدا کرد.

کتابش به هزار و یک زبان ترجمه شد و همه از خود می‌پرسند: "بر اساس کدام داده، «تود» که هرگز پا به اتحاد شوروی نگذاشته بود، به روی پیست فروپاشی این نظام افتاد؟" اگر به این سوال پاسخ دهم باورتان نمی‌شود! ولی به دو دلیل نمی‌دهم:

یک) خارج از موضوع است!
دو) با برانگیختن کنجکاویتان شاید بروید و خودتان «تود» را بخوانید!

"تود" که در این زمان به یک مورخ "آینده بین[ii]" معروف شده بود کاغذ تحلیل دیگری می‌نویسد که بر شهرت او، بویژه در فرانسه، می‌ افزاید. او درین نوشته تحلیلی در باره شرایط جامعه فرانسه پیش از یک انتخابات ریاست جمهوری می‌دهد. یکی از کاندیدا ها، ژاک شیراک، که همه نظرسنجی ماه ها بود او را بازنده اعلام کرده بودند، استراتژی کارزار خود را بر پایه این تحلیل استوار می‌سازد و بشیوه ای باورنکردنی هم در تمام نظرسنجی ها بالا می‌رود و هم انتخابات را می‌برد. «تود» که خودش دست چپی است و مخالف انتخاب شیراک بود، و علیرغم مخالفت های او، این بار در مقام "مورخ آینده گو" نزد مردم شناخته می‌شود.

مهم ترین اثر این مورخ فرانسوی، بعد از کارش در باره اتحاد شوروی (سقوط نهایی)، بگمان من اثر او در باره فرو ریزی امپراطوری امریکا است که وی آن را در سال ۲۰۰۲ نوشت. این کتاب که در باره تحولات تاریخی و توازن استراتژیکی نیروها بعد از فروپاشی اتحاد شوروی نوشته شده و به هزار و دو زبان هم ترجمه شده "بعد از امپراطوری[iii]" نام دارد. درین اثر «تود» برای اولین بار از تئوری خود در باره روند تحول جامعه ایران بیان سخن می‌گوید. این کتاب یکی از کلیدی ترین کارهای «تود» است که جدا از اهمیت دیدگاهش در باره ایران، ابزاری را برای درک رویدادهای امروز جهان و شرایط ژئو پولیتیک در بسیاری از نقاط جهان، عرضه می‌کند. بار دگر «تود»  تکرار جرم می‌کند، و این بار در سال ۲۰۰۲، بلافاصله بعد از حملات ۱۱ سپتامبر و هنگامیکه فریاد انتقام جویانه آمریکای زخمی لرزه بر اندام دنیا می‌انداخت، و عکس های جورج دبلیو بوش در لباس امپراطوری رم، روی جلد بسیاری از  مجلات در سراسر دنیا بود، «تود» اعلام می‌کند که "سقوط امپراطوری آمریکا آغاز شده و بشدت در راه است!" درین اثر است که او نا توانایی اقتصادی، سیاسی و نظامی  آمریکا را در ادامه بازی کردن نقش امپراطوری، که از بعد از پیروزی در جنگ جهانی دوم در دنیا بازی می‌کرد، بر ملا می‌سازد. او درین اثر هم انفجار اقتصادی قریب الوقوع سیستم اقتصادی را پیش بینی می‌کند و هم عدم امکان آمریکا را در پیروزی در جنگهای "نمایشی و تئاتری" اش با قدرتهای نظامی درجه سوم و درهم پاشیده. بزرگترین بحران صد سال اخیر در دنیا، وابستگی تاریخی و بی سابقه آمریکا به وام های خارجی، تبدیل این کشور از بزرگترین وام دهنده دنیا در فردای جنگ جهانی دوم به بزرگترین گدای جهانی، و شکست نظامی و سیاسیش در افغانستان و عراق جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد که «تود» چیزی از تاریخ فهمیده، به ابزاری در نگرش دست یافته، که ارزش بررسی و مطالعه دارد.

خود وی در باره "پیش گویی" هایش به شوخی لیست پیش گویی های نا موفقش را می‌آورد و می‌گوید که فرزندانش این لیست را همواره به روز نگاه می‌دارند تا مبادا او روزی به خودش پز بدهد!

مبارز صلح جو و یکی از افشاگران تئوری نئو کونسورواتورهای آمریکا و جاهای دیگر، در مقابل فریادهای جنگ طلبانه ای که "عدم تطابق فرهنگی و تضاد دو تمدن غربی و اسلامی" دستاویزی برای تدارک و توجیه جنگهای در راه، «تود» بار دیگر با سلاح تاریخ و مردم شناسی به میدان می‌رود و یکی از مهمترین آثار موجود را درین باره می‌نویسد: "وعده ملاقات تمدن ها[iv]"درین اثر است که «تود»، با همکاری یک مردم شناس دیگر، تئوریی را که پیشتر در "بعد از امپراطوری" در باره جامعه ایران و رونق تازه جنبش های اسلامی توضیح داده بود، در چارچوبی کاملا تازه در در ابعادی جهانی، باز می‌کند و گسترش می‌دهد.

این اثر «تود»، که امروز هنوز به انگلیسی هم ترجمه نشده، بیشترین ارتباط را با درک تحولات جامعه ما دارد. آن چه که من درین جا می‌آورم عمدتا نتیجه قرائت نا کارشناسانه من است از این دو کتاب: "بعد از امپراطوری"، "وعده ملاقات تمدن ها" و یکسری از مصاحبه های «تود».

چکیده افکار "امانول تود"

من از افکار «تود» تنها ایده های محوری را که کلید و ابزاری برای درک شرایط ما می‌دهند مطرح می‌کنم. برای شناخت کامل تر «تود» عزیزان باید به آثار خود او مراجعه کنند. اگر بتوانم ازو شخصا اجازه بگیرم نوشته ای از خود او را برایتان ترجمه می‌کنم.

انقلاب سواد آموزی

"تود" خودش خیلی ازین اصطلاح استفاده نمی‌کند ولی روند سواد آموزی توده ای را عاملی بسیار مهم و تاریخ ساز در جوامع بشری می‌داند. او ریشه این فکر و یافته را به توکویل مربوط می‌داند در حالیکه توکویل هرگز نتوانست سوادآموزی کامل را یک جامعه ببیند تا بتواند از عوقب آن سخن بگوید. با ساده کردن و حذف استثنا های مشاهده شده اصول زیر را می‌توان در نوشته های «تود» تمیز داد:

یک) در تمام جوامع رابطه کما بیش یکسانی بین سواد آموزی توده ای مردان، زنان و کاهش نرخ باروری مشاهده می‌شود

دو) نرخ پنجاه درصد با سواد در جوامع نقطه مهمی در دگرگونی مردم شناسانه جوامع به حساب می‌آید

سه) بین سوادآموزی مردان و زنان در یک جامعه و رسیدن آنها به یک نرخ مشخص کما بیش یک نسل فاصله وجود دارد. زنان تقریبا ۲۵ سال بعد از مردان به سواد آموزی دست می‌یابند.

چهار) سواد آموزی زنان در تمام جوامع جهانی با فاصله کمتر از ده سال باعث کاهش نرخ باروری در آن جوامع می‌شود. زن با سواد دیگر خود را فقط یک ماشین باروری نمی‌داند و زن و مرد با سواد با تصمیم مشترک در باره تعداد فرزندان تصمیم می‌گیرند.

پنج) با کاهش نرخ باروری جنسیت و رحم زن به تعلق او در می‌آید و دیگر به جامعه، خانواده، کلیسا و یا مسجد تعلق ندارد. این دگرگونی در همه جوامع باعث دگرگونی های فرهنگی در روابط خانواده، سلسله مراتب، پدرتباری و رابطه نهادهای مذهبی با خانواده می‌شود. کلیسا هنوز که هنوز است در مقابل این تحول مقاومت می‌کند.

شش) یکی از جوامعی که در آن نرخ سواد آموزی در مجموع و نرخ سواد آموزی زنان بشیوه ای چشمگیر افزایش یافته ایران است. کاهش نرخ باروری بلافاصله روی داد و امروز ایران دارای نرخ باروری اروپایی شده. ماورای عدد دو فرزند یک واقعیت فرهنگی بزرگ وجود دارد: صدها هزار زوج جوان ایرانی بدون داشتن فرزند پسر به اتفاق تصمیم گرفتند که دیگر بچه دار نشوند. و این نقطه فروپاشی پدرتباری در هر جامعه ایست که «تود» به خوبی در مورد جامعه ایران دید.
 
بحران گذار

تا چندی پیش دگرگونی های مهم اجتماعی در جوامع همواره به نوعی رخ داده اند که نسل های قبلی، با کمی اخم و تخم، ولی به تدریج، زمان کافی برای هضم تازگی ها داشتند. ادبیات دو صده گذشته پر است از روایات پیران و "عاقلان" که از "گم شدن ارزش های واقعی" گله می‌کنند. والدینی که فرزندان خود را "خارج از راه راست" می‌دانند یک کالای جهانی شده.

مقاومت "کهنه" در مقابل "نو" شاید یکی از اولین درسهای فلسفی هر مکتب اندیشه ای باشد. این مقاومت در گذارهای کُند، نه آن که وجود نداشته باشد ولی چندان خود را نشان نمی‌دهد. تنها در مقاطعی از تاریخ، یعنی دهه های اخیر، به دنبال انقلاب صنعتی و در پی آن انقلاب ارتباطات، دگرگونی ها با سرعتی پیش می‌روند که حتی در جوامع پیشرفته اروپایی که زادگاه این دگرگونی ها هستند، گذار به سادگی پیش درک نمی‌شود و مقاومت در برابر آن سخت تر می‌گردد. بازگشت به گفتمان در باره "ضرورت اتوریته" و "تنبیه بدنی" در غرب نشانگر این مقاومت است.

نمایش قدرت و استفاده از آن را نباید همیشه نشانه قوی تر شدن یک فرد یا گروه دانست. کلیسای کاتولیک هر بار زیر ضربه می رفت درنده تر می‌شد. نهضت "ضد اصلاحات" (آنتی رفورم) را واتیکان بعد از انشعاب پروتستانها وقتی به راه انداخت که از همیشه ضعیف تر بود. پاپ تازه نیز در زمانی که واتیکان بدلیل کمیابی داوطلب محلی مجبور است از آفریقا و آسیا کشیش "وارد" کند به گفتمان اصول گرایانه رو آورده و دست اتحاد به سوی کشیش های دست راستی های افراطی دراز کرده.

دست یازی به زبان و دیسکورس "افراطی" و حتی خشونت، بیش از آنکه به نظر آید، دلیل "خود را در محاصره قرار گرفتن" و "در سراشیب فروپاشی قرار گرفتن" است تا دلیل "قوی تر شدن". این واقعیت را که امروز در جنبش مان بخوبی می‌بینیم بسیاری از رویدادهای تاریخی را توضیح می‌دهد.

"خشونت  ناشی از ضعف و وحشت" کشف «تود» نیست. آنچه که «تود» انگشت رویش می‌گذارد است این است که چگونه برخی گذارها باعث واکنش های تاریخی خشونت آمیزی می‌شوند. و آنچه که بی شک، حد اقل در این شکل آن، به او مدیونیم این است که چگونه سوادآموزی توده ای، و در پی آن سواد آموزی زنان، با براه انداختن پیامدهای زنجیره ای تمام بافت مردمشناسانه جامعه را، علیرغم و بدون آگاهی عاملین این گذار، زیر و رو می‌کند. پدرتباری یک جامعه، که از بنیادی ترین ارکان سازنده یک جامعه است، نه با قانون و دستور از بالا آمده و نه با دستور و قانون کم رنگ می‌شود و از بین هم می‌رود.

در مقاله بعدی، وقتی که با ابزار «تود» نگاهی به انقلاب سال ۵۷ و جنبش امروز می‌اندازیم دوباره به این نکته باز می‌گردیم. 

دنیای اسلام

یک) گفتگو در باره "یک" اسلام همان اندازه صحت تاریخی دارد که گفتگو در باره "یک" مسیحیت. «تود» نفوذ و تحول بشدت متفاوت اسلام را در کشورهای مختلف مسلمان، چه از نظر تاریخی و چه از نظر فرهنگی نشان می‌دهد.

دو) «تود» اوج اسلامگرایی افراطی و حتی خشونت آمیز را نه دلیل بازگشت و تقویت اسلام  بلکه نشانه مقاومت نیروهای سنت طلب این جوامع در مقابل استقرار سریع مدرنیسم می‌داند. او با ارقام و با مثال های فرهنگی و سیاسی فراوان در منطقه به جزییات این تئوری می‌پردازد.

سه) کنترل زندگی جنسیِ زن، از لذت جنسیِ او گرفته، که بسیاری از مذاهب ریشه همه گناه ها می‌دانند، تا کنترل زاد و ولد، مشکل و یکی از مسائل مرکزی بسیاری از مذاهب بوده. کلیسای کاتولیک حساسیت بیشتر بر سر کنترل زاد و ولد دارد و اسلام بر سر روابط جنسی و بکارت. واتیکان چشم به روی زوج های ازدواج نکرده می‌بندد ولی، علیرغم مرگ میلیون ها نفر از بیماری ایدز، "فتوا" بر علیه کاندوم صادر می‌کند. در مقابل بسیاری از کشورهای اسلامی کاندوم مجانی توزیع می‌کنند ولی مرتکبان "روابط جنسی خارج از ازدواج" را حبس (یا حتی سنگسار) می‌کنند. "تودِ" مورخ غرب را از گرفتن موضع "متمدنان که به وحشی ها درس می‌دهند" باز می‌دارد و یاد آوری می‌کند گذار در برخی پهنه ها، هرگز و برای هیچ جامعه ای ساده نبوده.


خواندن «تود» مرا به یاد بسیار چیزها از جمله این سه خاطره می‌اندازد.

مکالمه اول (خانواده)

- مادم: تقصیر تو بود که من امروز نمی‌توانم بخوانم!
- زنده یاد مادر بزرگم: چه کم داری؟
- می‌خواستم مثل دخترای … بتوانم بخوانم. بتوانم کار کنم
- به مدرسه احتیاج نداشتی. برای نوشتن نامه به پسرها؟ دخترهایی که کار می‌کنند و به شوهرشان برای ادامه زندگی احتیاج ندارند به خوبی از شوهرشان اطاعت نمی‌کنند و دیر یا زود ترکش می‌کنند.

[مادر بزرگم یکی از بزرگترین قهرمانان زندگی من است]

مکالمه دوم (خانواده)

- مادرم: این یک وحشی گری است که زن را ختنه می‌کنند
- پدرم: نه زن! تو چه می‌دانی ازین چیزها!
- این را می‌دانم که وحشی گری است!
- این را برای آن می‌کنند که زن به شوهرش وفا دار بماند!
- چه ربطی دارد؟
- زنی که ختنه نشده باشد همیشه دنبال این جور چیزهاست‼

مکالمه سوم (بعد از اخراج من از دانشگاه در یک کارگاه ساختمانی بعنوان کارگر کار می‌کردم و بسیاری از همکارانم کارگران افغانی بودند. برایشان نامه می‌نوشتم و باهم دوست شده بودیم)

- من: برای چه روستای خودت را ترک کردی؟
- کارگر افغانی: والا ما راضی بودیم
- …
- به ما زمین دادند
- …
- این را که گفته بودی. چرا روستایت را ترک کردی؟
- دیگر نمی‌شد ماند
- …؟
- آخر دخترم را فرستادند به مدرسه
- معلمش مرد بود؟
- نه آقا، زن بود!
- خوب عیبش چه بود؟
- او برای پسرها بنویسد؟ این ضد قرآن است!
- ضد قرآن است!؟
- آره آقا!
- تو که سواد قرآن خوانی نداری. چه کسی گفت که این ضد قرآن است؟
- "آقا" گفت. ملای ده ما.
- میدانی که در کشور ما خمینی دستور داده که دخترها به مدرسه بروند؟
- بله آقا می‌دانم!
- این یعنی درس خواندن دختران ضد قرآن نیست
- نه! نه! آقا! خمینی اصلا مسلمان نیست!


به خودم می‌گویم "همین چند خط بهتر از هیچ است". چگونه می‌توان دو کتاب بسیار مهم غولی چون «تود» را در چند صفحه خلاصه کرد. حتی از بسیاری نکاتی که به ایران مربوط می‌شوند گذشته ام. عجله دارم به مباحث دیگر برسم! قول می‌دهم که از من باز در باره این اندیشمند خواهید شنید و اگر شانس با من باشد، خود او را می‌آورم به بحث.

به احتمال قوی «امانول تود» حتی پا به کشور من نگذاشته. ولی امروز ابزار او به من کمک می‌کند تا میهنم را بهتر بشناسم. علم گذشته از مفید بودن زیبا نیز هست.

در شماره بعدی این زنجیره نگاهی می‌اندازم به انقلاب سال ۵۷ با تلاشی برای بکار بردن ابزارها و روش شناسی «امانول تود».


رضا هیوا
پاریس، لانه
Reza Hiwa
2010-01-25#04.08



[i] Chute Finale, Final Fall
[ii] Visionnaire, Visionary
[iii] Après l’Empire (Gallimard, 2002), After Empire (Columbia University Press, Feb 15, 2004), Dopo l’Empero (Net, 2005)
[iv] Le Rendez-vous des Civilisations, Seuil, Septembre 2007

ده روزی که جنبش را لرزاند - بخش اول: دورنما

[این برگ برای اولین بار در تاریخ ۱۸ ژانویه ۲۰۱۰ در سایت عصر نو به چاپ رسید]



عاشورا آمد و رفت
ضحاک حسودوار عاشورای خود را ساخت
و ترانه ی دیرین این دیار دیو زده
دوباره بر زبانها شد
"از خون جوانان وطن لاله دمیده"

سه ماه پیش در مقاله "خامنه ای باید برود" از مرکزی شدن مساله "ولایت فقیه" برای جنبش نوشتم و گفتم که جنبش از شعار "رای من کجاست" بسا گذر کرده. روز قدس آغاز این مرحله بود، عاشورا اتمام حجت و ملاقات بعدی مردم با تاریخ، به احتمال قوی روز بیست و دو بهمن، روز رای دادن مردم به این دو راهی. صف بندی در مقابل این سوال تاریخی نمی‌توانست ازین گویا تر بیان شود. مجموعه بیانیه های این ده روز، و واکنش های فوری، اغلب بشکل بیانیه های رسمی، غنی ترین و تاریخی ترین ادبیات سیاسی جنبش را ماه های اخیر تشکیل می‌دهد.

گذار جنبش از مرحله "رای من کجاست" به مرحله "مرگ بر ولایت فقیه" شاید روزی یک فرضیه و ادعا بود ولی امروز، موافق یا مخالف، باید آن را بعنوان واقعیت پذیرفت. تلاش آقای خاتمی برای کم اهمیت جلوه دادن آن ("چند نفر منحرف") خدمتی به جنبش نمی‌کند. در ملاقات های پیاپی مردممان با تاریخ: سیزده آبان، شانزده آذر، مراسم عزای زنده یاد آقای منتظری و بالاخره روز عاشورا، مردم ما این گذار را تایید کردند. نه اینکه آقای احمدی نژاد محبوب تر شده باشد، ولی دیگر کسی ازو سخن نمی‌گوید. شعار ها هر چه بیشتر متوجه ریشه اصلی سرطان کشور ما می‌شود که اصل "ولایت فقیه" و خودِ آقای ضحاک است.

زنده یاد آقای منتظری به این رادیکال شدن جنبش و عمیق تر شدن "توقعات مردم" پی بردند و دو روز قبل از درگذشتشان از آن سخن گفتند ولی بدون سرزنش کردنِ مردم. ایشان برعکس به رژیم هشدار دادند که اگر همین طور ادامه دهد باعث بی اعتباری "سراسر نظام"، که ایشان خواهان حفظش بودند، می‌شود.

امروز از سویی هر کس به شیوه ی خودش موضعش را در برابر مساله مرکزی جنبش، ولایت فقیه، روشن می‌کند و از سوی دیگر ضحاک زخمی و سراسیمه با ریختن خون های تازه خطوط قرمز خود را به همه تکرار می‌کند.

گفتم باران بیانیه ها: بیانیه ی آقای موسوی و راه حل هایشان، پیام آقای سحابی به ایرانیان خارج از کشور، بیانیه ی گروه پنج روشنفکر مذهبی و راه حل هایشان، بیانیه آقای کروبی و راه حل هایشان، و بالاخره سخنرانی آقای خاتمی و اخطارشان در باره "چند نفر گمراه و شعارهای ساختار شکن". همزمان با نوشتن این خطوط بیانیه های تازه در آمده اند ولی مهمترینشان، فعلاً، این ها بودند که ذکر کردم.

زمان زمان اتمام حجت است و بیانیه ها، مقالات و سخنرانی ها نیز دقیقاً همین کار را کردند و می‌کنند. دو نکته در همه این بیانیه ها مشترک هستند:

یک) همگی بیانیه ها نه تنها با اصل "ولایت فقیه"، بلکه حتی با خود آقای ضحاک صریحاً یا تلویحاً بیعت می‌کنند. حتی آقایانی چون سروش و کدیور که تا دیروز جمهوری اسلامی را به دلیل همین اصل "ولایت فقیه" نه "جمهوری" و نه "اسلامی" می‌دانستند امروز در بیانیه شان تنها طالب "محدود کردن دوره" ی ولایت می‌شوند. تمام سخنرانی ها و مقالات اینان در باره ی ضرورت جدایی دین از سیاست برای کشورمان و اصل سکولاریسم (فرادینی) فراموش می‌شوند و بجای گنجاندن "فرادینی" بودن نظام در بیانیه شان، خواهان "مدارا دینی" بودن آن می‌شوند. هیچ بیانیه ای نه خواستار رفتن ضحاک می‌شود و نه خواستار به راه اندازی یک رفراندوم برای دفن اصل "ولایت وقیح".

دو) همه راه حل ها بدون استثنا از طرف برادرانی می‌آیند که خود "محصول" نظامند.
اگر قرار بود جنبش را خلاصه به بیانیه های این "نخبگان" و حمایت هایی که در پی داشت بدانیم آقای ضحاک از معرکه رهایی یافته چرا که هیچ کس خواهان رفتن ایشان نیست.

آیا این یک عقب نشینی است؟

واکنش مردم چه خواهد بود؟ واکنش زنان ما چه خواهد بود؟ جوانان؟
بدنبال روز قدس و برای جلوگیری از تکرار شعارهای "افراطی" و چند روز پیش از تظاهرات سیزده آبان آقای موسوی شعار مرکزی جنبش را علناً اینگونه پیشنهاد داد: "نه شرقی، نه غربی، دولت سبز ملی". اگر چه مردم در میان شعارهاشان نام آقای موسوی را فریاد می‌زدند ولی شعارهای دیگری از دل تظاهرات بیرون آمد.

داستان رهبری جنبش کدام است؟

چرا هر چه ضحاک خون بیشتری می‌ریزد و علنی تر از پیش با عربده آزادی را به تبعید می‌فرستد، برخی از "نخبگان" بیشتر به بیعت با ایشان می‌روند و مردم را بخاطر مبارزه با ایشان سرزنش می‌کنند؟

چرا گذشته از برادرانی "محصول نظام"، چندی از برادرانی نیز که هرگز به اصل ولایت فقیه اعتقاد نداشته اند و با آن مخالفند، امروز به حمایت از راه حل هایی می‌پردازند که دست بیعت بسوی ضحاک دراز می‌کنند؟ هراس از چه چیزی این عزیزان را حاضر به بلعیدن این بیعت می‌کند ؟ پرتاب القاب "سازشکار" و "خائن" بر این عزیزان نه تنها اخلاقاً غیر قابل قبول است، نه تنها کاری را درمان نمی‌کند و گفتمان جنبش را به بی راهه می‌ اندازد، بلکه بی اعتنایی است به دلایل این عزیزان برای این حمایت "مصلحتی". دلایل این عزیزان نه "من در آوردی" اند و نه ساخته و پرداخته یک جمع وازده که باید بدون تابو به گفتمان بیاید.
واکنش کردستان که فرزندان اعدام شده اش را می‌شمارد و در انتظار اعدام های بعدی خونش می‌رود، چه خواهد بود؟ حافظه جمعی و تاریخی خلق ها خیلی زمخت و دست و پا گیر است. برخی از "نخبگان" که چند ماه پیش کاندیداهای انتخابات بودند برای جمع آوری رای به کردستان سفر کردند با سبدهای پر از وعده های آزادی، برابری، "حکم رانی محلی" و "پارلمان منطقه ای". امروز همان نخبگان در مقابل اعدام فرزندان کرد ترجیح می‌دهند که به طرف دیگر نگاه کنند و پیاده روشان را عوض کنند. هیچ نخبه ای و هیچ راه حلی کمترین اشاره ای به این "جزییات" نمی‌کند.

چرا آقای خاتمی می‌گوید مردم تنها یک شعار دارند: "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی"؟ من آخرین باری که این شعار را شنیدم بر می‌گردد به سی و یکسال پیش و در تمام ویدئوها و گزارشاتی که از میهنمان دریافت کردیم چنین شعاری را نشنیدیم. ایشان اخبارشان را از کجا می‌آورند؟ این تلاش دست جمعی انکار زنده بودن جنبش و به پیش رفتن آن چه تاثیری در آینده جنبش دارد؟ مردم که خودشان می‌دانند چه شعارهایی در خیابان دادند و شنیدند.

آیا راه حل دیگری که بر این اصل استوار باشد: "با حضور اصل ولایت فقیه استقرار یک جمهوری مردم سالار در کشور امکان پذیر نیست" و با روشنی و بدون ابهام از اصل جدایی دین از سیاست دفاع کند یک راه حلی افراطی است؟

چگونه می‌توان توضیح داد که پس از دو خیز سکولار و غیر مذهبی، انقلاب مشروطیت یک سده پیش و جنبش ملی کردن نفت پنجاه سال پیش، انقلاب سال ۵۷ به جمهوری "اسلامی" منجر شود؟ آیا جامعه ایران مذهبی تر از پیش شده؟ ازین دیدگاه چگونه می‌توان ایران امروز را با ایران سی سال پیش همسنجی کرد؟

آیا جامعه امروز ایران آمادگی پذیرش یک ساختار سکولار (فرادینی) را دارد؟

سوال ها بسیارند و گاه پیچیده و چند لایه و دور از من حتی ادعای پاسخگویی به آنها. آن چه که در زنجیره ی نوشتارهای آینده می‌آورم قرائت و دست و پنجه نرم کردن من است با این سوالها. و پیش از سر زدنِ یک به یک به بیانیه های گفته شده، با زبان بی زبانی آقای امانول تود، مردم شناس بزرگ فرانسوی، را به آن عزیزان ایرانی که ایشان را نمی‌شناسند معرفی می‌کنم. از آنجا که من در نگرشم به رویدادهای ایران و تلاشم برای درک تاریخ کشورمان (و منطقه) از ابزارهای ایشان استفاده می‌کنم، مرور مختصری بر کارهای ایشان و نظریاتشان در باره ی ایران را مفید و به هنگام می‌دانم.

و اما، پیش از بستن مقاله، دو کلمه در باره سرکوب های اخیر که واکنش سریع می‌طلبند.
از سر گرفتن اعدام ها در کردستان، "محارب" خواندن تظاهر کنندگان توسط ائمه جمعه و اتمام حجت از طرف خود ضحاک و سگانش که خاطره ی سیاه فتوای آقای خمینی را که کشتار سال شصت و هفت را به راه انداخت به یاد می‌آورد، ناپدید شدن عزیزان، دست یازی به ترور فردی مخالفین سرشناس، مسعود علی محمدی (کپی قتلهای زنجیره ای)… نشان دهنده ادامه ی تاکتیک سرکوب توسط رژیم و ارتقاع سطح آن به مرحله تازه ای است.  

موفقیت رژیم در کاربرد تاکتیک جدیدش چقدر است؟

سیرجان پاسخ تاریخ بود به این سوال. در تاریخ هر ملتی روزهایی هست که مردم مرگ را به مسخره می‌گیرند. اگر عده ای به آن شک داشتند، رویدادهای سیرجان که در آن اهالی شهر که برای تماشای اعدام در ملأ عام دو تن از هم شهری هایشان جمع شده بودند، به نیروهای سپاه حمله کرده و قربانیان را نجات می‌دهند. سیرجان گویاترین پاسخ را به این سوال داد. آنسوی چنین نقطه ای در تاریخ یک ملت، بازی دیگر بازی قبلی نیست.

در ملاقاتهای بعدی مردم با تاریخ، باید به تاکتیک های تازه روی آورد. من دوباره و با اصرار پیشنهادهایم را برای "جنگ فرسایشی" تکرار می‌کنم.

یک) در انتخاب زمان، مکان  و عرصه ی این جنبش است که باید ابتکار عمل را بدست بگیرد و دشمن را به عرصه هایی که ترجیح میدهد بکشاند. اگر ابتکار را بدست رژیم بدهیم او عزیزان دست خالی را بر یک ملاقات در مکانی خلوت و بدون راه گریز می‌کشد تا بسادگی سرکوبشان کند. عزیزان باید همیشه یک گام جلوتر از رژیم باشند.

دو) بخشی از جنبش باید هر چه زودتر مخفی شود. این هم برای ادامه جنبش و کاهش بهای انسانی آن ضروری است و هم برای حفظ امنیت رهبران آینده جنبش و کشور را که امروز جان های عزیزشان بر کف در خیابانها هستند. ترور استاد مسعود علی محمدی و بازگیری قتلهای زنجیره ای بر این ضرورت تاکید می‌کند.

سه) هزاران گروه کوچک محلی و غیره محلی باید در سراسر کشور تشکیل شود. این گروه ها باید بشکل غیر متمرکز و با رعایت راهبردهای مخفی کاریِ حداکثر کار کنند.

چهار) نیروهای سرکوب رژیم با آگاهی از محل تظاهرات بعدی باید همگی در حال آماده باش در آیند تا بتوانند بموقع عمل کنند. در طول زمان ادامه این آماده باش و بی ثمر بودن آن باعث فرسودگی این نیروها خواهد شد و روحیه شان را بمرور می‌خورد. امروز سگان رژیم می‌آیند، می‌زنند، می‌شکنند، می‌کشند، می‌برند و پیروزمندانه باز می‌گردند. چنین نیرویی را مشکل می‌توان فرسود و فروپاشید. ولیکن نیروی خسته و شکست خورده که مدام می‌دود ولی چیزی زیر دندانش نمی‌آید تمام سلسله مراتب نظامی و اصل اساسی اطاعت نظامی را زیر سوال می‌برد.

شش) رهبران گروه های محلی باید در صورت لازم از شرکت در تظاهرات و سایر کارزارهای عمومی و علنی جنبش یا صرف نظر کنند یا خود را چندان فعال نشان ندهند. گروه های ویژه ای در ماشین سرکوب ضحاک با مطالعه فیلم های تظاهرات و گوش کردن به مکالمات تلفنی کارشان شناختن سازمان دهندگان در تظاهرات است.
هفت) این گروه ها بسته به روال ادامه ی جنبش همواره می‌توانند به سکوی آینده عملیاتی جنبش برای سازماندهی نافرمانی مدنی و گفتمان های شهروندانه بدل شوند.

هشت) تاکتیک مبارزه امروز را شاید بتوان با ساده انگاری اندکی تاکتیک "هندی" نامید: شرکت سراسری و همگانی مردم و انزوای کامل دشمن در یک مبارزه "نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز". گاندی همواره برای مذاکره با نیروهای اشغال گر آماده بود و درین مذاکرات تنها یک خواسته بسیار ساده داشت: استقلال! کلید پیروزی این تاکتیک در "تعداد" بود که پشتوانه و نیروی انقلاب بود. بسان استقلال طلبان در هند، ما آزادی خواهان در ایران بی شماریم. آنروز در هند اشغالگران در انزوایی بودند که با انزوایِ اشغالگر امروز ما، ضحاک، قابل مقایسه است. انزوای ضحاک حتی از انزوای اشغالگران بریتانیایی آنروز هند بیشتر است چرا که ضحاک هم در داخل و هم در خارج از کشور منزویست در حالیکه اشغالگران بریتانیایی بر نیمی از دنیا حکم می‌راندند. تاکتیک 
های مبارزه نافرمانی مدنی تنها هنگامی موثرند که با هماهنگی و بشکل همگانی انجام شوند.

نه) رد خشونت به هر شکل و عنوان از جنبش. تمایل به خشونت، ناشی از بی صبری، تحریک رژیم و شدت بی عدالتی، اگر چه قابل درک است ولی با تمام قوا باید از بروز آن جلو گیری کرد. این کاری است صبورانه در پهنه فرهنگ و آموزش مبارزاتی. با اعمال خشونت نه تنها توجیه ارسال تانک به خیابان ها را به رژیم می‌دهیم، نه تنها حمایت داخلی و جهانی را از دست می‌دهیم، بلکه در راهی قدم خواهیم گذارد که نسل بعدی خلخالی ها را پرورش می‌دهد. ما بر علیه خشونت بر پا خواسته ایم! نیازی به خشونت نداریم چرا که بی شماریم! اگر هم تعدادمان کمتر می‌بود باز به خشونت دست نمی‌زدیم! عدالت آری، انتقام نه!  مقاومت آری، خشونت نه!

ده) مساله تاکتیک آتی مبارزه، و ابتکارهای لازم در اشکال این جنگ فرسایشی باید در در سراسر جنبش، در داخل و خارج، به بحث گذاشته شد تا اشکال تازه پیدا شوند. جنبش نمی‌تواند تنها به یک شکل مبارزه بسنده کند. بهای انسانی این  تظاهرات در آینده بیشتر و بیشتر خواهد شد. رژیم را باید هزاران کارزار پراکنده، از تظاهرات تا اشکال دیگر مبارزه، در همه شهرهای کشور و در همه محلات فرسود و از پا درآورد. آنها توان حضور و مقابله در همه جای کشور را ندارند. عاشورا این را به خوبی نشان داد. نیروهای سپاه و بسیج در بسیاری از نقاط بدلیل کمبود تعدادشان مجبور به فرار شدند.
هیچ خلقی آزادی را بشکل هدیه ای در یک سینی طلایی نیافته است!

رضا هیوا
پاریس
سیزده ژانویه ۲۰۰۹ – بیست و سه دی ۱۳۸۸

Monday, December 28, 2009

جنگ فرسایشی: اعتصاب، تظاهرات پراکنده و دیوار نویسی

 ضحاک زخمی است و سراسیمه. زخمی ولی مصمم و خونخوار. او آنقدر پل های پشت سر خود را خراب کرد که راه بازگشتی برای خود باز نگذاشت. حتی اگر بخواهد سازش کند، طرف سازشی که حاضر به خودکشی سیاسی باشد پیدا نمی‌کند.

نباید اجازه تجدید قوا و نفس تازه کردن به ضحاک داد. باید فشار این بهمن را آنقدر افزود تا شکاف ها و تِرَک های درون جنبش بزرگتر شوند. این تِرَک ها وجود دارند و ما خبر از فرار مدیران تراز اول رژیم داریم.

همانگونه که در مقاله پیشینم گفتم زمان کاربرد وسیع جنگ فرسایشی و نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز فرارسیده است. درین مقوله امروز سه کارزار سخن می‌گویم:

یک) اعتصاب عمومی
دو) دیوار نویسی
سه) تظاهرات پراکنده و سراسری



نقاط مشترک تمام  کارزارهای پیش گفته این اصل  است که باید از برتری عددی خود بهترین استفاده را بکنیم تا هم از بهای انسانی کارزار بکاهیم و هم با به اهرم گرفتنِ نیروهامان ضربه هامان را به ماشین ضحاک موثر تر کنیم.

تنها محدودیت در تعیین و شناسایی شیوه های جنگ فرسایشی فکر و خلاقیت جنبش است. من از سه کارزار شناخته شده سخن می‌گویم و امیدم این است که شما ده ها شکل دیگر پیدا کنید. تظاهرات پشت بامی، راه اندازی راه بندانی، عملیات شهر مرده با خیابانهای خالی، روشن کردن هم زمان تمام وسائل برقی همزمان با سخنرانی های ضحاک و شرکا برای بکار انداختن موقتی شبکه برق و صدا و سیمای شرم…

اعتصاب عمومی

اعتصابِ عمومی در زمانِ مبارزه بر علیه دیکتاتوری شاه ستون فقرات رژیم را شکست و ضربه نهایی و محلک را بر رژیم وارد ساخت. گرداندن و سیقل دادن یک ماشین عظیم سرکوب هزینه می‌طلبد و به یک ساختار اقتصادی و اجتماعی احتیاج دارد. اعتصاب عمومی رژیم را به زانو می‌نهد.

درست به دلیل همین اهمیت است که باید منتظر "شدیدترین" واکنش رژیم در مقابل اعتصاب ها بود. لذا باید تدارک های زیر را دید:

الف) کمیته های غیر متمرکز تشکیل صندوق حمایت مالی از اعتصاب کنندگان و حمایت از خانواده هایشان. چنین صندوقی، بشیوه ای نا متمرکز، در زمان اعتصاب های سال ۵۷ وجود داشت.

ب) نباید اجازه داد که ضحاک بتواند تمام نیروهایش را بر علیه اعتصاب گران بکار گیرد. هم زمان با اعتصاب ها باید صد ها تظاهراتِ پراکنده در تمام محلاتِ تمام شهر ها براه انداخت (دربند بعد می‌خوانید). نیروهای رژیم را باید "هم زمان" در نقاط فراوان به چالش طلبید تا ابتکار را کاملاً از دست دهند و فرسوده شوند.

ج) تمامی اخبار اعتصاب ها باید به بیرون درز کنند. ما در خارج با تماس با اتحادیه های کارگری همبستگی جهانی را با این اعتصاب ها تضمین می‌کنیم.

این اعتصاب ها می‌توانند موقتی و با زمان محدود باشند و یا بی پایان تا سرنگونی رژیم. با توجه به تغییر روزانه توازن قوا می‌شود می‌توان این گزینه را پذیرفت که اعتصاب را شروع کرد و در روزهای آینده در باره ادامه و طول آن تصمیم گرفت.

دیوار نویسی و تسخیر فضای فرهنگی

هر چند از افسانه شکست نا پذیری و اُبهت "ولی فقیه" چیز زیادی باقی نمانده ولیکن نبرد در پهنه سمبولیک و نمادین هنوز از مهمترین نبردهاست. از "جوک" های خیابانی گرفته تا شعارهای روی دیوار نه تنها ضحاک باید به رسوا شده و به مسخره کشیده شود، بلکه دیوارهامان باید جایگزین "صدا و سیمایِ" شرم شوند.

شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه"، و … باید دیوارهای همه شهرها و روستامان را بیازینند. باید کاری کرد که حتی تمامی ماشین ضحاک برای پاک کردن این شعار کافی نباشد. واگذاری دیوارها شکست بزرگی است در پهنه نبرد نمادین و فروپاشی رژیم را تسریع می‌کند. تسخیر و آزین دیوارها می‌تواند نماد های تازه جنبش را بسازند.

تسخیر این فضای فرهنگی نیاز به ابتکار فراوان دارد. نوشتن شعار یا یک کشیدن یک کاریکاتور روی یک اتوبوس آن را به "صدا و سیمای متحرک" روز تبدیل می‌کند. پخش متن ها و سرودها انقلابی در اماکن عمومی …

تظاهرات پراکنده

اگر ضحاک از پیش بداند که چه هنگام و کجا تظاهرات می‌کنیم، کارش بسیار ساده خواهد بود. او حتی مجبور نیست برای فلج کردن تظاهرات شبکه تلفن های همراه را  در سراسر شهر متوقف کند. با متوقف کردن آن در یک محله می‌تواند به همان نتیجه برسد. با نیروی کمتری می‌تواند تمام راه های گریز را ببندد. از هلی کوپتر می‌تواند استفاده کند. سگ های  اطلاعاتیش را بر سر بام ها می‌کارد تا از عزیزان عکس و فیلم تهیه کنند تا مطالعه بعدی آنها سردمداران و رهبران را شناسایی کنند.

تمامی این ها نمونه هایی است برای نشان دادن ضرورت تنوع بخشیدن و کاراتر کردن مبارزه خیابانی. در تمام مدارکی که از جلسات سران بسیج و سپاه به بیرون درز کرده بخوبی واضح است که سازمان دهندگان این اوباش از تصحیلات ارائه شده توسط "تظاهرات از پیش اعلام شده" استفاده می‌کنند.

در تظاهرات پراکنده و کماندویی، این بار این ما هستیم که زمان و مکان تظاهرات را انتخاب می‌کنیم و چون تظاهرات مدت نسبتاً کوتاهی طول می‌کشد، تا اوباشان خبر شوند و برسند، عزیزان ما کیلومترها از مکان دور شده اند. نه می‌توانند واکنش نشان ندهند، و نه می‌توانند همه جا باشند. و برای تامین پوشش و حضور بیشتر در تظاهرات، که بستگی به تعداد و موفقیت سازمان دهی این نوع تظاهرات دارد، مجبور خواهند بود تمام نیروهاشان را همیشه در حال آماده باش قرار دهند.

ساواک در سال ۵۷ به فرسودگی افتاد و نمی‌دانست بر علیه چه کسی، چه گروهی و کجا در عمل وارد شود.
این تظاهرات پراکنده هم چنین بهترین سپر برای اعتصاب گران خواهد بود.
می‌توان با پرداخت بهایی بسیار کمتر و با کارایی و بازتاب بسیار بیشتر خیابانها ی شهرهامان را تسخیر کنیم.
نکات زیر حاصل تجارب نگارنده است در سازمان دهی یک سری از تظاهرات پراکنده در تهران.

اصل عدم  تمرکز سازمانی

گروه کوچکی، هسته مرکزی یک گروه تظاهرات پراکنده را بوجود می‌آورد. این گروه به ابتکار خود عمل می‌کند و در مورد سازمان دهی تظاهراتش با هیچ گروه دیگری در تماس نخواهد بود. این عدم تمرکز رمز ادامه کاری و موفقیت کارزار است. اگر رژیم یک گروه را متلاشی کند به گروه های دیگر دست یابی پیدا نمی‌کند. رخنه جاسوسی به یک گروه فقط آن گروه را به خطر می‌اندازد. عدم اعایت این اصل، چه توسط هسته سازمان دهنده و یا کسانی که فقط در تظاهرات شرکت می‌کنند، می‌تواند بهای انسانی و سیاسی بسیار داشته باشد.

ارزیابی خطر

در سال ۵۷ رژیم شاه دیگر تظاهرکنندگان را دستگیر نمی‌کرد. گستردگی جنبش به حدی رسیده بود که تمام زندان‌های رژیم جای کافی نداشت. لذا خطر، خطرِ  گشودن مستقیم آتش بود. به تناسب با ارزیابی این خطر تمام تدارکات می‌بایست به شیوه ای تعریف شوند­ که از هر دو طرف به افراط نزنند. کسی که به این تظاهرات می‌آمد می‌دانست چه خطری را قبول می‌کند، لذا بر سازمان دهندگان بود که امانت­دار جان این عزیزان باشند.

اندازه‌ی گروه

بین ده تا بیست نفر. نه بیشتر، نه کمتر. بیشتر از بیست نفر کنترل مخفی بودن عملیات مشکل است. هزار و یک دلیل، جدا از نیت دشمنانه، وجود دارند برای این که اسرار به خارج درز کنند. لذا گروه بیش از بیست نفر به خودی خود این خطر را افزایش می‌دهد و مسلزم سازکار امنیتی سنگینی می‌شود که بیشتر دست و پای گروه را می‌بندد. تعداد کمتر از ده نفر شاید نتواند به اندازه کافی مفهوم تظاهرات را در ذهن مردم تداعی کند.

اعضای گروه

یاران صد در صد مطمئن، هم از لحاظ امنیتی و هم­چنین از لحاظ رعایت نکات امنیتی. بی احتیاطی یک نفر در شرایط حکومت نظامی می‌تواند جان همه­ی شرکت کنندگان را به خطر اندازد. از برخی از اعضای گروه، طبق معیارهایی که هسته سازمان دهند تشخیص می‌دهد، می‌توانید بخواهید که تا دو یا سه نفر را، به انتخاب خودشان، به تظاهرات دعوت کنند. تنها به یارانی­که سابقه‌ی مخفی­کاری دارند یا بشان اطمینان کامل دارید اجازه دعوت دیگران باید داده ‌شود. درین صورت مکان و زمان تظاهرات باید در آخرین لحضات به "میهمانان" اعلام شود.

محل تظاهرات

یکی از عزیزان باید مسئول شناسایی محل شود. تمامی راه‌های احتمالی رسیدن نیرو‌های نظامی به محل می‌بایست شناسایی شود.  هیچ­کدام از شرکت کنندگان در تظاهرات نمی‌بایست ساکن محل باشند ولی یک عزیز ساکن محل می‌تواند و خوب است در تدارکات شرکت کند. در واقع هر کس می‌تواند یک تظاهرات در محل خودش تدارک ببیند بدون اینکه در لحظه‌ی راه­پیمایی شرکت کند.

سیستم اعلام خطر

یک، یا بیشتر به تناسب با شرایط، از عزیزان مسئول مراقبت از نزدیکترین پست نیرو‌های نظامی خواهند شد. در آن زمان هنوز پیامک موبایل وجود نداشت و برای خبر رسانی عزیزانی که موتور داشتند برای این کار انتخان می‌شدند. سناریو این بود که اگر عزیزی حرکت مشکوکی به سمت محل تظاهرات می‌دید، بلافاصله روی موتورش می‌پرید و وقتیکه به محل می‌رسید علامت لازم را می‌فرستاد. درآن زمان علامت یک نوع سوت ردن مخصوص بود. امروز با توجه به امکانات مدرن باید یک سیستم تازه تعریف کرد. در صورت استفاده از پیامک یا تویتر باید از واژه‌های رمزی استفاده کرد تا در صورت کنترل تلفنی قرار‌ها لو نرود. یک تلفن همراه بدون باطری می‌تواند جان چندی را به خطر اندازد.

توجیه حضور در محل

چون هیچ کدام از شرکت کنندگان در راه­پیمایی تظاهرات ساکن آن محل نیستند، لذا احتمالاً محل را به خوبی نمی‌شناسند و در صورت بازجویی خیابانی، پیش و یا پس از تظاهرات، این خطر وجود دارد که نتوانند دلیل وجود خود را در آن محل توجیح کنند. با شروع تظاهرات پراکنده احتمال این بارجویی‌های خیابانی افزایش می‌یابد. کسی که محل را شناسایی می‌کند تمام امکانات توجیه در محل را به عزیزان باید بدهد. وجود یک سینما با نام دقیق فیلم، یک دندان پزشک، یک مغازه‌ی ویژه...

خروج از محل

باید از راه‌های مختلف از محل خارج شد. خروج همگی از یک خروجی هم باعث جلب توجه می‌شود و هم در صورت خطر بهای انسانی ضربه را بالا می‌برد.

زمان تظاهرات

ده تا پانزده دقیقه. یک حزب­الهی محل می‌تواند به پاسداران تلفنی خبر دهد.

قطع اضطراری تظاهرات

به هر دلیلی، که بی­شک نمی‌تواند در سر محل به بحث گذاشته شود، هر شرکت کنند می‌تواند تظاهرات را متوقف کند. ما یکبار مجبور به چنین امری شدیم چرا که پیش از رسیدنمان به محله چند کامیون ارتش از قبل منتظر پذیرایی از ما بودند!
حضور ارتش در محل تضاهرات اتفاقی بود یا ما را لو داده بودند؟ این خود داستان دیگری است!

گزارش هر تظاهرات

هر تظاهرات پراکنده باید با گزارشی، که در آن عزیزان قابل شناسایی نیستند، به خارج فرستاده شود. شاید بشود همه این گزارشات را در یک مکان جمع آوری کرد تا به همگانی بودن و برد تبلیغاتی آن افزود.

باید، تا آنجا که امکان دارد، مراقب بود که اهالی محل از تظاهرات فیلم نگیرند. نه تنها این فیلم ها می‌توانند بعداً به دست سپاه بیافتند، بلکه با عدم توجه می‌توانند عزیزان را نا خواسته لو بدهند. شناسایی کسی در یک "گروه" تظاهرات برای رژیم اهمیت بیشتری خواهد داشت تا شناختن یک نفر در یک تظاهرات "همگانی".

شعار‌ها

شعار‌ها باید از قبل تعیین شده باشند. شعاری که دیروز عالی بود ممکن است امروز کهنه شده باشد. در دوران انقلابی عمر خیلی چیز‌ها کوتاه می‌شود. به تابو‌ها و پیش­داوری‌ها نگاه کنید! در باره‌ی محتوی شعار‌ها باید بگویم از همان روز‌های سال ۵۷ تا امروز، نبوغ خودجوش مردم کشورمان در ساختن شعار و شعر و ترانه سیاسی، گاه بلافاصله بعد از اعلام یک خبر، برای شاعر تبعیدی که بنده باشم، جای فخر بوده و هست.

"در مملکت من انگار شعر و شعار پیش از خود خبر می‌آیند!"


شعار ها باید از ابراز ساده خشم فراتر روند و در هر مرحله ای بکوشند تا جنبش را یک گام به پیش ببرند. تغییر تدریجی شعارهای جنبش از "رای من کجاست"  تا "مرگ بر ولایت فقیه" ازین نمونه است. بلوغ روزافزون جنبش این تحول را تا کنون رهبری کرده و در آینده نیز خواهد کرد.

از شما شعر و شعار ساختن و از شاعر پیری چون من با تواضع آموختن!
پیش از من نیز بسیاری خیابان ها را دانشکده های خود اعلام کرده بودند


رضا هیوا




پاریس، شب بعد از عاشورای ۱۳۸۸


پیر فقیری می‌شناختم در قم

در پانزده سالگیم بود که اتفاق افتاد. گفتگویی را که نمی‌بایست می‌شنیدم شنیدم. نمی‌ دانم خشم بود، نا باوری بود یا این یقین که در آستانه انتخابی هستم که دگرگونم خواهد کرد … که مرا آنچنان می‌لرزاند. پنج دقیقه بعد در مقابل پدرم ایستاده بودم و لرزان ولی استوار به او می‌گفتم:


"شنیدم چه در پیش داری. این کار را نخواهی کرد یا مرا در پیش رو داری!"

با ناباوری مرا نگریست و سریع درک کرد که در یک قدمی از دست دادن پسر است. همه چیز به خیر گذشت. عشق ما بهم ادامه یافت. هیچ کداممان از آن رویداد سخن نگفتیم. دوران کودکی من در همین پنج دقیقه به گذشته پیوست و از آن روز ببعد حتی مادرم بیشتر به دنبال مشورت من گشت.

در مقابل "پدر" ایستادن و از "حق" دفاع کردن هم درس است و هم مکتب. عشق، آری، ولی آنچه که والاتر از عشق بین دو فرد است شرافت طایفه است از آدم تا همسایه.

وقتی شنیدم که آقای منتظری بخاطر اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی که با اکثرشان نه تنها اختلاف بلکه حتی ضدیت داشت، در مقابل "پدر" ایستاده، اشک به چشمانم آمد. آن روز هنوز خبر نداشتم که برادرترین برادرانم را درین قصابخانه اعدام کرده اند. و این سالها بعد بود که خاطرات منتشر نشده گروهی از عزیزان بازمانده آن کشتار را خواندم. "خواندن" شاید واژه مناسب حال نباشد. از لابلای خطوط و واژه ها فریادها، خونها، سرودها و … درد چون سیلابی مرا می‌برد به سرزمینی که فکر نمی‌کردم "بتواند" وجود داشته باشد. و بدون استثناء، در هر کدام ازین خون نامه ها، چند بار نام آقای منتظری و نمایندگانش در زندان می‌آمد، چون پیامبران دنیایی که در آن جان آدمی هنوز قدر و بهایی دارد.

هر چه زمان می‌گذشت بر احترام من بر پیر افزوده می‌شد.

تراژدی یا شوخی بی رحمانه تاریخ بنامیدش، ولی "پدرِ" ایشان را قانونی که خود آقای منتظری از مهندسینش بود به ماورای قانون و بالا تر از آن رسانده بود.

و آن شد که نمی‌بایست می‌شد. بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی که رسماً وجود خارجی ندارد به عمل آمد. حتی هیچکدام از "اصلاح طلبان" در تمام این سالهای سخنرانی های زیبا، نامی ازین جنایات نیاورده اند. چرا که محکوم کردن این جنایات که با فتوای مستقیم  آقای خمینی آغاز شده بود، شهامت شکستن "تابوی تابوها" را می‌طلبید.

و درست در چنین شرایطی است که باید بهای راستین طغیان پیر مرد را درک کرد.
خاطرات خود آقای منتظری از بهترین اسناد افشاگر این جنایات است.

زندگی شخصی آقای منتظری به "پیش" و "پس" این کشتار تقسیم می‌شود. "ولایت فقیه"ی که آقای منتظری برایش جنگید در مقابل ایشان "مطلقه" بودن این قدرت و این حکم را بر ملا کرد. آقای خمینی که حتی تحمل انتقاد یار وفاداری چون پیرمان را نداشت، ایشان را "تنبیه کرد"! اگر درین نظام آقای منتظری تنبیه شدنی است وای بر مردم! وای بر مخالفین!

آقای منتظری یکی از اولین قربانیان طراز بالای "قدرت مطلقه"ای شدند که خودشان کاشتند و آبش دادند. گویا در ایستادگی در مقابل پدر، من شانس بیشتری داشتم، هم در پی آمد کله شقیم برای خودم و هم برای پدرم.

هم در سالهای حبس خانگی و هم پس از آن، ایشان همواره وفادار به این طغیانگری و عدم رعایت "دستور"های "آقا"ی جدید، به افشای آنچه که ایشان انحراف از یک حکومت عادلانه و "اسلامی" می‌داشتند پرداختند.

شاید امروز زمان آن رسیده باشد که مردم ما بدانند که براستی برای چه آقای منتظری از "چشم امام افتاد". این آگاهی عمومی را هم به خاطره ایشان مدیونیم و هم برای درک دوران سی ساله بعد از انقلاب.

و بدنبال آغاز جنبش خرداد، در کنسرت سکوت مراجع، باز صدای ایشان بود که بالا تر و رسا تر از بقیه شنیده شد. در حالیکه آقای صانعی در عین سکوت در مقابل کشتار و سرکوب جوانان عزیزمان، "شجاعانه" به کشتار تظاهرگنندگان مسلمان چینی اعتراض می‌کرد، آقای منتظری از خانه خودمان سخن گفت و ظلم درین خانه. در همین روزها بود که ایشان یکی از مهمترین ارزیابی های خود  را از نقش خود در ساختن این ماشین سرکوب این چنین بیان می‌کند:

‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."

و چند جمله بعد می‌افزاید:

 "براى انسان اقرار به اشتباه ننگ نيست، زير‏ ‏بار حق نرفتن ننگ است."

شاید آخرین کرادرشان که نشانه شخصیت ویژه و تابو شکن ایشان است دو روز قبل از درگذشتشان اتفاق افتاد. ضحاک که در تلاش بود تدارک یک سرکوب تازه با به بهانه گیری از به آتش کشاندن عکس آقای خمینی بود پاسخ سریعش را از آقای منتظری گرفت. ایشان نه تنها ترفند سیاسی تدارک سرکوب را افشا کردند بلکه به مساله بعدی دادند که ضحاک فکرش را هم نمی‌کرد. او می‌خواست پشت "تقدس" آقای خمینی قایم شود، و آقای منتظری اعلام می‌کند:

"آقای خمینی هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"

آن افشاگری و این جمله، در زمانی که جنبش در داخل کشور بیش از هر زمان دیگر احتیاج به شکستن این آخرین تابوی بزرگ رژیم را دارد، شاید آخرین هدیه آقای منتظری به جنبش باشد.

همانگونه که خود ایشان علیرغم احترام عمیقشان به آقای خمینی آزادانه از ایشان انتقاد کردند، جنبش و دوستداران ایشان باید از تابو کردن ایشان بپرهیزند.

"آقای منتظری هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"

امروز روز عزاداری است و روز یادآوری شیرین ترین خاطره ها و خدمت هاست.
روزی دیگر برای تعمق و درس آموزی در باره نقش ایشان به همین میدان باز خواهم گشت.

نامه نخستم را به ایشان اینگونه پایان دادم:

"من از زنجیره‌ی صوفیان اهل تسنن می‌آیم لیک زندگی خواست که از نو جوانی تنها به کعبه‌ی عشق، رفاقت همسایه، دور یا نزدیک، و ارزش‌های خرد وکلانی که اینجا و آنجا 'خودم' می‌یابم نماز ‌گزارم. اگر چه مقلدتان نیستم ولی اگر امروز کسی از راه رسد و از من سراغ صوفی بگیرد به بیت شما رهانه­اش می‌کنم. 'پیر فقیری می‌شناسم در قم. بر درش زن. شاید که ...' "

و این نوشتار را با این جمله می‌بندم:

"پیر فقیری می‌شناختم در قم ..."


رضا هیوا
۲۱ دسامبر ۲۰۰۹
ساعت شش و سی و دو دقیقه صبح
غار

درهم پاشی رژیم، جنگ فرسایشی و دوراهی جنبش

[ا*[این مقاله که پیش از درگذشت آیت الله منتظری نوشته شده برای اولین بار در روز درگذشت ایشان در سایت عصر نو چاپ شد




پریروز سنگی بود
دیروز بهمن شد
امروز کابوس ضحاک است
و فردا سرود روستا


پس از شروع سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز و تا پیش از روز قدس این ترس برای برخی از عزیزان وجود داشت که آیا آتش جنبش آنچنان شدید است که زیر این سرکوب ها نخوابد.


پاسخ روز قدس، سیزده آبان و شانزده آذر بسیار روشن بود:


یک) جلوی این بهمن را دیگر نمی‌توان گرفت. تنها شانس برای ضحاک، شرکا و هم مسلکان منحرف کردن آن است


دو) شعارهای جنبش که با "رای من کجاست" و با به زیر سوال بردن احمدی نژاد شروع شده بود، در سیزده آبان، علیرغم تلاش بسیاری برای مهارکردن آن در چارچوب "نه شرقی، نه غربی" تبدیل شده بود به "مرگ بر ولایت فقیه". احمدی نژاد، اگر چه بیشتر از همیشه مورد خشم مردمی قرار دارد، ولی دیگر در مرکز شعارهای جنبش نیست.  شعارها در درجه اول و بسیار سریع به سوی آقای خامنه ای بر گردانده شد. هم اکنون با شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه" جنبش بر "اصل ولایت فقیه" می‌تازد و در جستجوی یافتن یک "ولی فقیه" خوب نیست.


سه) آقایان موسوی و کروبی با فاصله و با واکنش های دگرگون در مقابل تحول جنبش کماکان در پشت جنبش راه می‌پویند
رادیکال تر شدن جنبش و شعارهای آن، که در سال ۵۷ نیز شاهد آن بودیم، بسیار سریع انجام شد. تشخیص لحظات تاریخی دگرگونی تناسب قوای سیاسی ، در هیچ کشور و جامعه ای، کار ساده ای نیست. استبداد و عدم امکان پژوهش و نظر سنجی علمی امکان تحلیل دقیق شرایط را برای همه نیروها کاسته است.


رژیم ضحاک از درک شرایط موجود نا توان بوده. هیچ گاه دربار استبداد بهترین مکان گفتمان و تبادل نظر آزاد نبوده است. می‌گویند که به ضحاک در بین دو منقل گزارشاتی داده می‌شود که همگی حاکی از محبوبیت وی می‌کنند.


با چنین "آکادمی علوم اجتماعی" که ضحاک برای خودش ساخته نباید متعجب بود که آقایان تا روز شانزده آذر صبر کردند تا متوجه شوند که زمان ترس و سراسیمگی فرا رسیده است! که اساس خانه شان از ریشه می‌لرزد! آقایان بالاخره فهمیدند که در مقابل یک "بهمن" رها شده قرار دارند که "ولایت فقیه" را هدف گرفته. و بسان بهمن سال ۵۷ در مسیر خود ایستگاه های تاریخی ویژه خود را دارد: روز قدس، ۱۳ آبان، شانزده آذر و … عاشورا


ترس آقایان از عاشورا بسیار کلان است. ایشان بهتر از هر کس دیگری قدرت این روز را می‌دانند. ایشان خوب می‌دانند که تولید "شهدای" تازه در آستانه عاشورا یکسر خودکشی است. سراسیمگی شان را باید درین چارچوب دید و فهمید.


دلیل دیگر سراسیمگی "ولی فقیه" فروپاشی درونی ساختار قدرت است. فرار مدیران تراز اول رژیم به خارج از کشور آغاز شده است. بدلیل حفظ امنیت این افراد از دادن جزئیات می‌گذرم.  ولی اگر آنها که سر تا پا در ناز و نعمت رژیمند نیز ترجیح می‌دهند فرار ‌کنند این دلیل اینست که "آقا" دیگر حتی اطرافیان خود نیز به ادامه روزهایش نمی‌تواند قانع کند. و هیچ بیماری مانند سراسیمگی مسری نیست. اعلامیه سپاه به وجود "اختلاف" در صفوف خودشان اعتراف می‌کند و نمونه های فرار بسیجیان در داخل و به خارج دیده می‌شود.


لاس و غمزه بین آقای رفسنجانی و "ولی فقیه" نیز هر چه بیشتر لحن "طلاق" می‌گیرد. اگر آقای رفسنجانی حسابش را از "آقا" جدا می‌کند، این چراغ سبزی است به آنها که روزهاشان را در مطالعه حرکت باد می‌گذرانند.


شکاف و اختلاف در یک ساختار استبدادی تنها در زمان در هم پاشی آن نظام بروز می‌کند. تا وقتی که رهبر قادر بود با یک کلمه همه را، از خاتمی گرفته تا کروبی، به خط کند، کسی دلیلی برای اعتراض نداشت. سی سال است که هزاران لاشخور در ضیافت "ولی فقیه" هر روز پروار می‌شوند. این ها اگر برای حفظ منافع و امنیت خود لازم بدانند حتی در فروش خود "ولی فقیه" در بازار یک لحظه دریغ نمی‌کنند. شاه برای نجات خود و برای پاشیدن پودر به چشمان جنبش از "انقلاب بر حق" مردم صحبت کرد و چند روز پیش از فرارش یکی از وفادارترین یارانش را، عباس هویدا، بزندان انداخت و به خلخالی سپرد. خود "آقا" هم اگر لازم بداند احمدی نژاد را به مسلخ می‌فرستد.


با آغاز درهم پاشی اندرونی جمهوری اسلامی باید پیامدهایش را درک کنیم و برایش آماده باشیم.


یک) آخرین ترفند ها ی رژیم
شش ماه پیش خامنه ای هنوز فکر می‌کرد بمحض اینکه "سخن آقا" پخش شد همه ساکت می‌شوند. آقایان خاتمی و کروبی و رفسنجانی هزاران بار به او ثابت کرده بودند چون "شاگردان خوب" زمان لازم به داخل صف وارد می‌شوند. مثل همه. لذا پس از انتخابات، و حتی پیش از آن، تابوی "سخن آقا" روز به روز نازک تر شد تا این که چند ساعت بعد از تبریک "آقا " به رئیس جمهور "منتخب" اعلامیه های حاکی از "کودتا" پخش می‌شد و در خیابان ها مردم در جستجوی رای شان شعار می‌دادند.
سپس نوبت رسید به زدن و شکنجه و تجاوز و نمایش های اعتراف های دست جمعی و اعدام ها… هیچ کدام کاری نشد و بهمن همواره نه تنها سنگین تر بلکه رادیکال تر نیز می‌شود. اینکه امروز آقایان نام خمینی را بیرون آوردند اعتراف به بی اعتباری و بی فایدگی "رهبر" است. چرا تصاویر سوزاندن و دریدن عکس های ضحاک را نشان نمی‌دهند؟ چرا شعارهای "مرگ بر ولایت فقیه" را پخش نمی‌کنند؟ چرا که هم این و هم آن آماج جنبش مردمند.


مساله آقای خمینی متفاوت است. ایشان از مشروعیت "رهبری" انقلاب بر خوردارند و بنیان گذاری ساختاری که قرار بود هم جمهوری باشد و هم مردم سالارانه. در داخل کشور ایشان آخرین تابوی بزرگ تاریخ سی ساله کشورند.  تابوی تابوها. من چند ماه است که داد و قال می‌کنم که باید این تابو را شکست چرا که چه بخواهیم چه نخواهیم روزی از ایشان برای ادامه و نجات اصل "ولایت فقیه" استفاده خواهد شد. استدلالی پوک ولی درین حوالی:


- درست است که آقای خامنه ای خونخوار است ولی این دلیل بدی اصل ولایت فقیه نیست.  به نمونه آقای خمینی نگاه کنید
گذشته ازین خطر قریب الوقوع مردم ما حق دارند حقایق را در باره ی کسی که شاید بزرگترین نقش را در تاریخ معاصر میهنمان داشته بدانند. در داخل ایران ایشان را چون یک "معصوم" به نسل جوان معرفی کرده اند. خوشبختانه بی  اعتباری ماشین تبلیغاتی ولایت فقیهی فضای چندانی برای معصومیت نه آقای خمینی و نه هیچ کس دیگر درین نسل باز نکرده.  


این آخرین تابوی بزرگ موجود در نظام است که آقایان بمیان می‌آورند و می‌دانند که ترفند بی خطری نیست. اگر شکنجه و اعدام و تجاوز این بهمن را متوقف نکرد چگونه تصاویر سوزاندن یک عکس می‌کند. مردم تصاویر دل خراش ندای عزیزمان را هنوز در ذهن دارند.


اگر بکشند و بزنند و در آستانه ی عاشورا "شهید" تازه تولید کنند، این خودکشی است. اگر هیچ نگویند این اعتراف به پایان داستان است. لذا آخرین کارت موجودشان را، بدون اعتقاد چندان به کاری بودنش، بیرون می‌آورند. فردای روز اعلام راه پیماییشان، آیت اله منتظری اعلام می‌کند که "آقای خمینی معصوم نبود و اشتباهات هم داشت". و بدینسان آقایان خدمت بزرگی به جنبش کردند و بالاخره مساله تابوی آقای خمینی و نقشش را در تاریخ سی سال گذشته مطرح کردند.


بار دیگر ترفند ضحاک بر علیه او بر می‌گردد. خواست در اوج انزوا و بی اعتباری خود این بار در پشت "تقدس" و "معصومیت" آقای خمینی خود را مخفی کند، لیک بلند پایه ترین مقام مذهبی کشور، آقای منتظری، این "تابو" را هم می‌شکند.
اگر آقایان فکر می‌کردند که با نام آقای خمینی می‌توانند حماسه عاشورا را خنثی کنند، محاسباتشان اشتباه در خواهد آمد.


دو) جنگ فرسایشی: ما بیشماریم
چگونه می‌توان با پرداخت کمترین بهای انسانی بیشترین صدمه را به ضحاک وارد آورد؟
در مقابل خشونت و کشتار خیابانی رژیم، جنبش باید از کارتهای برنده و امتیازهای خودش به بهترین وجهی استفاده کند. مهمترین این کارت ها "تعداد" است: ما بیشماریم. آقایان نه می‌توانند یک جنبش میلیونی به زندان اندازند و نه می‌توانند در همه محلات همه شهرها و همیشه حضور داشته باشند. این کلید موفقیت تمام جنگ های فرسایشی تاریخ است.
جدا از تظاهرات همگانی که در یک مکان واحد رخ می‌دهند، جنبش می‌تواند شهرها و روستا ها را در تمام گستردگی آن از آن خود کند. این ها چند مثال هستند:


الف) تمام دیوارهای شهر باید "سیما" و "روزنامه" جنبش شوند. شعار "مرگ بر ولایت وقیه" باید دیوارهای شهرهامان را آزین کند. اگر رژیم بخواهد جلوی شعار نویسی دیواری سراسری را بگیرد مجبور خواهد بود هزاران نفر از نیروهایی خود را که برای سرکوب در جاهای دیگر احتیاج دارد به این کار بسیج کند. و ازآن جا که تظاهرات در همه جا هست و باید باشد آقایان مجبور خواهند که انتخاب کنند. و بدینسان دیوارها رسماً رونامه های مردم خواهند شد و ورشکستگی و تحقیر رژیم در هر کوچه و پس کوچه ای به نمایش در خواهد آمد.


ب) صد ها تظاهرات مقطعی، نا متمرکز و پراکنده در نقاط مختلف شهر ها باید سازمان دهی شود. گروه کوچکی غافل گیرانه می‌آیند، شعار می‌دهند و ده دقیقه بعد هیچ اثری ازشان نیست. غیر متمرکز بودن سازماندهی مانع آن می‌شود که ضربه به یک گروه کار گروه های دیگر را متوقف کند. تدارک مکان و زمان هر تظاهرات، خبر رسانی، رسیدن به محل و پراکندگی، سیستم اعلام خطر … همگی احتیاج به سازماندهی از پیش دارد. رژیم که به عدم تمرکز این تظاهرات واقف خواهد بود بجای بازداشت تظاهر کنندگان شاید دستور گشودن مستقیم آتش را بدهد. لذا کار باید با دقت تمام انجام شود. من در کاغذ دیگری تجارب خودم در سازمان دهی این تظاهرات در سال ۵۷  منتشر خواهم کرد.


ج) یافتن تمامی اشکال ابتکاری و نوین مبارزه نا فرمانی مسالمت آمیز باید در دستور کار جنبش قرار گیرد. من به خلاقیت عزیزانمان درین مورد شک ندارم. کافی است که بدنه جنبش، و بویژه دانشجویان، این تاکتیک را بعنوان یکی از شیوه های اصلی مبارزه از آن خود کنند.


سه) دوراهی جنبش: اصل ولایت فقیه
تا وقتی شعار جنبش "رای کم کجاست" بود، تمام جنبش توانایی همراهی با این شعار را دشت. لیک بعد از روز قدس و اینکه بر همه آشکار گشت که جنبش از چارچوب "رای من کجاست" بسیار فراتر رفته برخی از شرکت کنندگان در جنبش تمایل به ترمز کردن آن و حتی به عقب کشاندن آن دارند. امروز پرسش کلیدی از همه  دست اندرکاران جنبش این است: موافق و یا مخالف با اصل "ولایت فقیه" هستید؟
با این پرسش مساله از سطح فرد به اصل محوری قانون اساسی و بنیان رژیم کنونی منتقل می‌شود. روح و ویژگی (نه شرقی نه غربی) رژیم کنونی در این اصل نهفته است. برداشتن این اصل شرط لازم استقرار یک ساختار مردم سالارانه در ایران است. مساله دیگر شخص نیست. اینکه آقای خامنه ای برود و آقای منتظری[i]، رفسنجانی یا هر کس دیگری بر جایش بنشیند.


این اصل که حتی در پیش نویس قانون اساسی نبود و آقایانی، از جمله آقای منتظری، مهندسی اش کردند، در هیج جای تاریخ اسلام  نه وجود داشته و نه مطرح بوده. نه در قرآن نامی از آن می‌رود نه در نهج البلاغه و نه … طراحان این اصل در گرماگرم انقلاب و با  (سوء) استفاده از مشروعیت انقلابی آقای خمینی، علیرغم مخالفت های شدید اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی، این اصل را به مردم ایران تحمیل کردند. امروز آقایان سروش، کدیور و بسیاری دیگر از اسلام شناسان که از یاران نزدیک خود آقایان منتضری هستند، این اصل را مغایر با هم "جمهوریت" و هم "اسلام" می‌دانند.


آقای منتظری می‌نویسد:


‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان می رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."


پیش ازینکه سخن از ولی فقیه "انتخابی" برود باید از خود این اصل سخن گفت و دید آیا مردم بعد از سی سال استبداد و خونریزی با استفاده ازین اصل آیا احتیاج به "ولی" و "قیم" دارند. اگر مردم صاحب این خاکند، اگر "میزان رای مردم" است، همه چیز این کشور باید به رای گذاشته شود، و پیش از همه "اصل ولایت فقیه".


جشن پیروزی حماسی مردم در یک همه پرسی که "ولایت فقیه" را برای همیشه دفن خواهد کرد نقطه آغاز تاریخ نوین میهنمان خواهد بود.


همه شرکت کنندگان در جنبش باید مواضع خود را در برابر این اصل روشن کنند. موضع آقای منتظری اعلام شده است (ایشان در پاسخ به پرسش های که من از ایشان کرده بودم درین باره سخن می‌گویند. من در مقاله دیگری در باره این نامه نگاری و مواضع آقای منتظری خواهم نوشت.) آقای موسوی در اوائل جنبش خرداد ازین اصل دفاع کرد و ازآن پس در باره آن سکوت گزیده. آقای کروبی، که به بهانه "حکم رهبری" و با اطاعت غلامانه و مغایر قانون اساسی اش در تحقیر نمایندگان مجلس، هنگامیکه رئیس این مجلس بود، ضربه محلکی به جنبش مردم سالارانه زد، از آغاز جنبش خرداد تا کنون در باره این اصل سخنی نگفته. هم چنین آقای خاتمی.


شرکت کننده دیگری درین جنبش را باری من می‌شناسم که نظرش را هر روز صریح تر از روز پیش بیان می‌کند. و آن مردم است. یعنی رهبری جنبش سبز. امیدوارم روزهای آینده و در هر ملاقاتی که مردم با تاریخ دارند با شعارهایشان دفن "ولایت فقیه" را واضح تر بر پرچم جنبش بنویسند.


تا این اصل ولایت فقیه وجود داشته باشد مردمسالاری در پشت درهای میهنمان خواهد بود.


آقای منتظری که برایشان احترام بسیاری قائلم، در مهندسی این اصل اشتباه تاریخی بزرگی کردند که گمان دارم خودشان به آن واقفند. دفاع امروز ایشان از "نسخه انتخابی" این سرطانِ سی ساله اشتباه تاریخی دیگری است که برای این مملکت گران تمام خواهد شد. نمی‌توان میهنمان را باردیگر به آزمایشگاه تاریخی این اصل من در آوردی که حتی در میان اسلام شناسان مقبولیت ندارد تبدیل کرد.


برای اینکه "ولایتِ فقیهِ" از در رانده شده از پنجره باز نگردد باید سران جنبش، یعنی خیابان، یعنی مردم، و تا بخش زیادی جنبش دانشجویی، هیچ جای شکی برای کسی باقی نگذارند که مردم مار گزیده ایران مار را حتی با رنگ تازه اش می‌شناسند.
سی سال نکبت "ولایت وقیه" کافی است.


رضا هیوا
پاریس
هجده دسامبر ۲۰۰۹، ساعت هفت و ۵۰ دقیقه



[i] مقاله پیش از درگذشت آقای منتظری نوشته شده

Sunday, November 1, 2009

بازگشت شعار "نه شرقی، نه غربی" و مساله ولایت فقیه

یکی از نقاطِ ضعفِ یک جنبشِ خودجوش این است که با فقدانِ رهبری منسجم و برنامهِ مشترک راه را برای دزدیدن اهدافش باز می‌گذارد. این همان چیزی است که در سال ۵۷ بر سر انقلاب آمد.

انتخاب شعار یک جنبش اهمیت کلیدی و گاه تاریخی دارد. بطور گذرا می‌توان نکات زیر را آورد:

یک) آنچه که جنبش می‌خواهد و هست: جمهوری و آزادی / حق مسلم ماست
دو) آنچه که جنبش نیست: نه تاج نه عمامه / جمهوری و آزادی
سه) بسیج کننده بودن: زنان ما بیدارند / تبعیض نمی‌ پذیرند
چهار) افشاگر بودن: سید علی پینوشه / ایران شیلی نمی‌شه
پنج) تمسخر دشمن و شکستن تابو: مرگ بر دیکتاتور / چه رهبر، چه دکتر

شعار "نه شرقی، نه غربی" یک مورد بزرگ این سرقت تاریخی است. این شعار اهداف زیر را دنبال می‌کرد

یک) ضد کمونیست بودن: "نه شرقی" بودن می‌بایست ضد کمونیست بودن آنرا تضمین کند.

دو) ضد دمکراسی غربی بودن: بخش بزرگی از رهبران انقلاب ۵۷ هرگز به دمکراسی، با مفهوم شناخته شدهِ آن در سراسر دنیا، از جمله غرب که زادگاه دمکراسی مدرن است، موافق نبودند. با ترد "غرب" این آقایان هم مُدلِ دمکراسی غرب را رد می‌کردند و هم …

سه) ضد آزادی زنان بودن: "غرب" زادگاه جنبش آزادی زنان در جهان است و ترویج فرهنگ غربی در کشور امری بود که بسیاری از آقایان از آن بیشتر از استبداد و ساواک نفرت داشتند

نتیجهِ شعار "نه شرقی نه غربی" در آن روز‌ها اختراع و تحمیل مفهومی بود به جنبش که نه تنها شرقی و غربی (و شمالی و جنوبی) نبود، بلکه نه در قرآن، نه در نهج البلاغه و نه در هیچ حدیثی ازآن نام برده شده بود: اصل "ولایت فقیه". این اصل ریشهِ درد و رنج و استبداد سی سالهِ کشور ماست. برخی از یاران آقای خمینی در آن زمان، از جمله آقایان سروش و کدیور، امروز این اصلِ من در آوردی را "استبدادی" و "ضد اخلاقی" می‌دانند.

آقای کدیور نشان می‌دهد که حتی در میان روحانیون طرفداران اصل "ولایت فقیه" در اقلیتند. این پاسخی ست به آنانی که می‌گویند زمان هنوز برای مخالفت علنی با "ولایت فقیه" مناسب نیست. مردم ما از یک قرن پیش با انقلاب مشروطیت نشان دادند برای یک حکومت فرادینی آماده اند. تابوی "ولایت فقیه"، یا آنچه هنوز ازآن باقی مانده، را باید شکست و نه تنها آنرا باید بدون سازش و در معرض عام به انتقاد گرفت، بلکه باید همه رهبران جنبش را، به شکل‌های گوناگون، واداشت تا سکوتشان را درین مورد بشکنند. کسی می‌داند آقایان کروبی و خاتمی درین باره چه فکر می‌کنند؟ امروز دیگر نمی‌توان این مساله مرکزی جنبش را زیر قالی مخفی کرد.

بازگشت این شعار به جنبش خرداد، همانگونه که در مقاله دیگری هشدار داده بودم، نشانه سازش و بیعت برخی از رهبران جنبش است با "ولی فقیه". با ادامه حضور اصل "ولایت فقیه"، "آقا" و شعبان بی مخ هایش هیچ کدام از اهداف جنبش بدست نخواهد آمد و آش همان آش خواهد بود و کاسه همان کاسه

باید برای مردم روشن کنیم که برخلاف دروغ های "ولی فقیه" و بوقهایش، سکولاریسم به هیچ وجه بر علیه هیچ دینی نیست. تنها چیزی که یک نظام سکولاریست مردمسالارنه با آن می‌ستیزد "وجود امتیازهای ویژهِ اجتماعی به نام دین" است. در یک نظام سکولار ما با "شهروند" سر و کار داریم نه با "مومن"، "کافر"، "مرتد"، "مفسد فی الارض"... حقوق همه "شهروندان"، علیرغم اندیشه سیاسی و مذهبی شان در مقابل قانون برابر است و نظام سکولار و قانون اساسی آن ضامن این برابری است.

سکولاریسم و جدایی دین از سیاست در اروپا مسیحیت را از نا پدید شدن و نفرت همگانی نجات داد. آقایان سروش و کدیور حکومت فرادینی را حتی باعث رشد و گسترش اسلام نیز می‌دانند. "ولی فقیه" دستور شلیک به الله اکبر گویان بی دفاع بر سر بام ها را داد. کاری که شاه هم نکرد. باور کنید که پایان دین سالاری هم به نفع دین است و هم به نفع مردم

زمان آن رسیده است که روحانیون به عهدشان، با سی سال تاخیر و بعد از پر شدن دریایی از خون و اشک هم میهنانمان، عمل کنند و سیاست را رها کرده به مساجد و حوزه هایشان باز گردند.

جنبش خرداد با شعار "رای من کجاست" بر خاست، یعنی دفاع از مردمسالاری. چیزی که هم در شرق یافتنی است و هم در غرب. تنها جایی که در سی سال گذشته اثری از آن یافت نشده "ولایت فقیه" است.

در پاسخ به عزیزانی که می‌گویند "شرایط ذهنی و فرهنگی مردم ایران برای یک حکومت فرادینی هنوز آماده نیست" می‌گویم عزیزان نگاهی به اطراف خود و تاریخ بیاندازید. یک قرن پیش انقلاب مشروطه برای روی کار آوردن هیچ نوع "ولایت" برپا نشد. یک قرن پیش مردم ما برای آزادی و حکومت فرادینی خون دادند. در جنبش ملی کردن نفت نیز مردم آقای مصدق رس به قدرت رساندند. انقلاب بهمن با شعار "نه شرقی نه غربی"، و اختراع اصل "ولایت فقیه" به سرقت رفت. و در جنبش خرداد مردم با شعار "رای من کجاست" به میدان آمدند.

و در پاسخ عزیزانی که می‌گویند: "این یک تفسیر نا درست و نا منصفانه ای از تاریخ است". بگذار در یک همه پرسی تاریخی همه هم میهنانمان به این پرسش کلیدی آزادانه پاسخ دهند:

"آیا با ادامه‌ی اصل ولایت فقیه در قانون اساسی موافقید؟"

آقای منتظری می‌نویسند: "مردم صاحب اصلی کشورند". بگذار صاحبخانه خودش در بارهِ امور خانه تصمیم بگیرد.

شعار "نه شرقی، نه غربی" سرقت مجدد جنبش است


رضا هیوا
شنبه ۹ آبان ۱۳۸۸ – ۳۱ اکتبر ۲۰۰۹
پاریس

Facebook Badge

Search This Blog