Sunday, March 21, 2010

ده روزی که جنبش را لرزاند - بخش ۲- امانوئل تود

[این بره برای نخستین بار در تاریخ ۲۵ ژانویه در سایت عصر نو  به چاپ رسید]

 - معرفی)Emmanuel Todd(بخش دوم: «امانول تود»

[بخوانید: بخش اول]


ادعانامه

من نه مورخم، نه مردم شناس و نه (از همه مهم تر) سیاست شناس. این مقاله (فضولی) را در باره متفکری به قامت «امانول تود»، بسان تمام این زنجیره مقالات، بعنوان نگرش یک شهروند ایرانی بدانید که می‌جوید تا بهتر دگرگونی های جامعه خود را درک نماید. شاید این دوری از آن خاک باشد که این نیاز را به یک اضطرار و وسواس تبدیل می‌کند.

به عبارت دیگر: همین است که هست. برای شناختن "تود" و نگرش رویدادهای کشورمان با استفاده از ابزارهای او خودتان باید آستین هایتان را بالا بزنید. اگر من در پایان این انشا این حس نیاز و کنجکاوی را در شما ایجاد کرده باشم چالشم را برده ام.

امانول «تود» کیست؟

"امانول تود" یک مورخ مردم شناس معاصر فرانسوی است. هنوز زنده است و فقط چند پیراهن بیشتر از من پاره کرده. او خیلی زود، در بیست پنج سالگی، در حالیکه اتحاد شوروی در اوج قدرت خود نیرو به افغانستان فرستاده بود و ماهیچه هایش را به رخ دنیا می‌کشید، اعلام کرد[i] که "رژیم اتحاد شوروی به زودی از هم خواهد پاشید!"

اعلام چنین چیزی از طرف یک مردم شناس جوان نه کسی را تکان داد و نه خیلی مورد توجه قرار گرفت.  این تنها بعد از سقوط اتحاد شوروی بود که چشم ها در تمام دنیا به این جوان فرانسوی خیره شد. او که درین فاصله کارهای دیگر بسیار مهمی، بویژه در باره شناخت تحول جوامع اروپایی و مقایسه ان ها از دیدگاه مردم شناسی و تاریخ انجام داده بود، ناگاه به شهرت و اعتبار علمی جهانی دست پیدا کرد.

کتابش به هزار و یک زبان ترجمه شد و همه از خود می‌پرسند: "بر اساس کدام داده، «تود» که هرگز پا به اتحاد شوروی نگذاشته بود، به روی پیست فروپاشی این نظام افتاد؟" اگر به این سوال پاسخ دهم باورتان نمی‌شود! ولی به دو دلیل نمی‌دهم:

یک) خارج از موضوع است!
دو) با برانگیختن کنجکاویتان شاید بروید و خودتان «تود» را بخوانید!

"تود" که در این زمان به یک مورخ "آینده بین[ii]" معروف شده بود کاغذ تحلیل دیگری می‌نویسد که بر شهرت او، بویژه در فرانسه، می‌ افزاید. او درین نوشته تحلیلی در باره شرایط جامعه فرانسه پیش از یک انتخابات ریاست جمهوری می‌دهد. یکی از کاندیدا ها، ژاک شیراک، که همه نظرسنجی ماه ها بود او را بازنده اعلام کرده بودند، استراتژی کارزار خود را بر پایه این تحلیل استوار می‌سازد و بشیوه ای باورنکردنی هم در تمام نظرسنجی ها بالا می‌رود و هم انتخابات را می‌برد. «تود» که خودش دست چپی است و مخالف انتخاب شیراک بود، و علیرغم مخالفت های او، این بار در مقام "مورخ آینده گو" نزد مردم شناخته می‌شود.

مهم ترین اثر این مورخ فرانسوی، بعد از کارش در باره اتحاد شوروی (سقوط نهایی)، بگمان من اثر او در باره فرو ریزی امپراطوری امریکا است که وی آن را در سال ۲۰۰۲ نوشت. این کتاب که در باره تحولات تاریخی و توازن استراتژیکی نیروها بعد از فروپاشی اتحاد شوروی نوشته شده و به هزار و دو زبان هم ترجمه شده "بعد از امپراطوری[iii]" نام دارد. درین اثر «تود» برای اولین بار از تئوری خود در باره روند تحول جامعه ایران بیان سخن می‌گوید. این کتاب یکی از کلیدی ترین کارهای «تود» است که جدا از اهمیت دیدگاهش در باره ایران، ابزاری را برای درک رویدادهای امروز جهان و شرایط ژئو پولیتیک در بسیاری از نقاط جهان، عرضه می‌کند. بار دگر «تود»  تکرار جرم می‌کند، و این بار در سال ۲۰۰۲، بلافاصله بعد از حملات ۱۱ سپتامبر و هنگامیکه فریاد انتقام جویانه آمریکای زخمی لرزه بر اندام دنیا می‌انداخت، و عکس های جورج دبلیو بوش در لباس امپراطوری رم، روی جلد بسیاری از  مجلات در سراسر دنیا بود، «تود» اعلام می‌کند که "سقوط امپراطوری آمریکا آغاز شده و بشدت در راه است!" درین اثر است که او نا توانایی اقتصادی، سیاسی و نظامی  آمریکا را در ادامه بازی کردن نقش امپراطوری، که از بعد از پیروزی در جنگ جهانی دوم در دنیا بازی می‌کرد، بر ملا می‌سازد. او درین اثر هم انفجار اقتصادی قریب الوقوع سیستم اقتصادی را پیش بینی می‌کند و هم عدم امکان آمریکا را در پیروزی در جنگهای "نمایشی و تئاتری" اش با قدرتهای نظامی درجه سوم و درهم پاشیده. بزرگترین بحران صد سال اخیر در دنیا، وابستگی تاریخی و بی سابقه آمریکا به وام های خارجی، تبدیل این کشور از بزرگترین وام دهنده دنیا در فردای جنگ جهانی دوم به بزرگترین گدای جهانی، و شکست نظامی و سیاسیش در افغانستان و عراق جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد که «تود» چیزی از تاریخ فهمیده، به ابزاری در نگرش دست یافته، که ارزش بررسی و مطالعه دارد.

خود وی در باره "پیش گویی" هایش به شوخی لیست پیش گویی های نا موفقش را می‌آورد و می‌گوید که فرزندانش این لیست را همواره به روز نگاه می‌دارند تا مبادا او روزی به خودش پز بدهد!

مبارز صلح جو و یکی از افشاگران تئوری نئو کونسورواتورهای آمریکا و جاهای دیگر، در مقابل فریادهای جنگ طلبانه ای که "عدم تطابق فرهنگی و تضاد دو تمدن غربی و اسلامی" دستاویزی برای تدارک و توجیه جنگهای در راه، «تود» بار دیگر با سلاح تاریخ و مردم شناسی به میدان می‌رود و یکی از مهمترین آثار موجود را درین باره می‌نویسد: "وعده ملاقات تمدن ها[iv]"درین اثر است که «تود»، با همکاری یک مردم شناس دیگر، تئوریی را که پیشتر در "بعد از امپراطوری" در باره جامعه ایران و رونق تازه جنبش های اسلامی توضیح داده بود، در چارچوبی کاملا تازه در در ابعادی جهانی، باز می‌کند و گسترش می‌دهد.

این اثر «تود»، که امروز هنوز به انگلیسی هم ترجمه نشده، بیشترین ارتباط را با درک تحولات جامعه ما دارد. آن چه که من درین جا می‌آورم عمدتا نتیجه قرائت نا کارشناسانه من است از این دو کتاب: "بعد از امپراطوری"، "وعده ملاقات تمدن ها" و یکسری از مصاحبه های «تود».

چکیده افکار "امانول تود"

من از افکار «تود» تنها ایده های محوری را که کلید و ابزاری برای درک شرایط ما می‌دهند مطرح می‌کنم. برای شناخت کامل تر «تود» عزیزان باید به آثار خود او مراجعه کنند. اگر بتوانم ازو شخصا اجازه بگیرم نوشته ای از خود او را برایتان ترجمه می‌کنم.

انقلاب سواد آموزی

"تود" خودش خیلی ازین اصطلاح استفاده نمی‌کند ولی روند سواد آموزی توده ای را عاملی بسیار مهم و تاریخ ساز در جوامع بشری می‌داند. او ریشه این فکر و یافته را به توکویل مربوط می‌داند در حالیکه توکویل هرگز نتوانست سوادآموزی کامل را یک جامعه ببیند تا بتواند از عوقب آن سخن بگوید. با ساده کردن و حذف استثنا های مشاهده شده اصول زیر را می‌توان در نوشته های «تود» تمیز داد:

یک) در تمام جوامع رابطه کما بیش یکسانی بین سواد آموزی توده ای مردان، زنان و کاهش نرخ باروری مشاهده می‌شود

دو) نرخ پنجاه درصد با سواد در جوامع نقطه مهمی در دگرگونی مردم شناسانه جوامع به حساب می‌آید

سه) بین سوادآموزی مردان و زنان در یک جامعه و رسیدن آنها به یک نرخ مشخص کما بیش یک نسل فاصله وجود دارد. زنان تقریبا ۲۵ سال بعد از مردان به سواد آموزی دست می‌یابند.

چهار) سواد آموزی زنان در تمام جوامع جهانی با فاصله کمتر از ده سال باعث کاهش نرخ باروری در آن جوامع می‌شود. زن با سواد دیگر خود را فقط یک ماشین باروری نمی‌داند و زن و مرد با سواد با تصمیم مشترک در باره تعداد فرزندان تصمیم می‌گیرند.

پنج) با کاهش نرخ باروری جنسیت و رحم زن به تعلق او در می‌آید و دیگر به جامعه، خانواده، کلیسا و یا مسجد تعلق ندارد. این دگرگونی در همه جوامع باعث دگرگونی های فرهنگی در روابط خانواده، سلسله مراتب، پدرتباری و رابطه نهادهای مذهبی با خانواده می‌شود. کلیسا هنوز که هنوز است در مقابل این تحول مقاومت می‌کند.

شش) یکی از جوامعی که در آن نرخ سواد آموزی در مجموع و نرخ سواد آموزی زنان بشیوه ای چشمگیر افزایش یافته ایران است. کاهش نرخ باروری بلافاصله روی داد و امروز ایران دارای نرخ باروری اروپایی شده. ماورای عدد دو فرزند یک واقعیت فرهنگی بزرگ وجود دارد: صدها هزار زوج جوان ایرانی بدون داشتن فرزند پسر به اتفاق تصمیم گرفتند که دیگر بچه دار نشوند. و این نقطه فروپاشی پدرتباری در هر جامعه ایست که «تود» به خوبی در مورد جامعه ایران دید.
 
بحران گذار

تا چندی پیش دگرگونی های مهم اجتماعی در جوامع همواره به نوعی رخ داده اند که نسل های قبلی، با کمی اخم و تخم، ولی به تدریج، زمان کافی برای هضم تازگی ها داشتند. ادبیات دو صده گذشته پر است از روایات پیران و "عاقلان" که از "گم شدن ارزش های واقعی" گله می‌کنند. والدینی که فرزندان خود را "خارج از راه راست" می‌دانند یک کالای جهانی شده.

مقاومت "کهنه" در مقابل "نو" شاید یکی از اولین درسهای فلسفی هر مکتب اندیشه ای باشد. این مقاومت در گذارهای کُند، نه آن که وجود نداشته باشد ولی چندان خود را نشان نمی‌دهد. تنها در مقاطعی از تاریخ، یعنی دهه های اخیر، به دنبال انقلاب صنعتی و در پی آن انقلاب ارتباطات، دگرگونی ها با سرعتی پیش می‌روند که حتی در جوامع پیشرفته اروپایی که زادگاه این دگرگونی ها هستند، گذار به سادگی پیش درک نمی‌شود و مقاومت در برابر آن سخت تر می‌گردد. بازگشت به گفتمان در باره "ضرورت اتوریته" و "تنبیه بدنی" در غرب نشانگر این مقاومت است.

نمایش قدرت و استفاده از آن را نباید همیشه نشانه قوی تر شدن یک فرد یا گروه دانست. کلیسای کاتولیک هر بار زیر ضربه می رفت درنده تر می‌شد. نهضت "ضد اصلاحات" (آنتی رفورم) را واتیکان بعد از انشعاب پروتستانها وقتی به راه انداخت که از همیشه ضعیف تر بود. پاپ تازه نیز در زمانی که واتیکان بدلیل کمیابی داوطلب محلی مجبور است از آفریقا و آسیا کشیش "وارد" کند به گفتمان اصول گرایانه رو آورده و دست اتحاد به سوی کشیش های دست راستی های افراطی دراز کرده.

دست یازی به زبان و دیسکورس "افراطی" و حتی خشونت، بیش از آنکه به نظر آید، دلیل "خود را در محاصره قرار گرفتن" و "در سراشیب فروپاشی قرار گرفتن" است تا دلیل "قوی تر شدن". این واقعیت را که امروز در جنبش مان بخوبی می‌بینیم بسیاری از رویدادهای تاریخی را توضیح می‌دهد.

"خشونت  ناشی از ضعف و وحشت" کشف «تود» نیست. آنچه که «تود» انگشت رویش می‌گذارد است این است که چگونه برخی گذارها باعث واکنش های تاریخی خشونت آمیزی می‌شوند. و آنچه که بی شک، حد اقل در این شکل آن، به او مدیونیم این است که چگونه سوادآموزی توده ای، و در پی آن سواد آموزی زنان، با براه انداختن پیامدهای زنجیره ای تمام بافت مردمشناسانه جامعه را، علیرغم و بدون آگاهی عاملین این گذار، زیر و رو می‌کند. پدرتباری یک جامعه، که از بنیادی ترین ارکان سازنده یک جامعه است، نه با قانون و دستور از بالا آمده و نه با دستور و قانون کم رنگ می‌شود و از بین هم می‌رود.

در مقاله بعدی، وقتی که با ابزار «تود» نگاهی به انقلاب سال ۵۷ و جنبش امروز می‌اندازیم دوباره به این نکته باز می‌گردیم. 

دنیای اسلام

یک) گفتگو در باره "یک" اسلام همان اندازه صحت تاریخی دارد که گفتگو در باره "یک" مسیحیت. «تود» نفوذ و تحول بشدت متفاوت اسلام را در کشورهای مختلف مسلمان، چه از نظر تاریخی و چه از نظر فرهنگی نشان می‌دهد.

دو) «تود» اوج اسلامگرایی افراطی و حتی خشونت آمیز را نه دلیل بازگشت و تقویت اسلام  بلکه نشانه مقاومت نیروهای سنت طلب این جوامع در مقابل استقرار سریع مدرنیسم می‌داند. او با ارقام و با مثال های فرهنگی و سیاسی فراوان در منطقه به جزییات این تئوری می‌پردازد.

سه) کنترل زندگی جنسیِ زن، از لذت جنسیِ او گرفته، که بسیاری از مذاهب ریشه همه گناه ها می‌دانند، تا کنترل زاد و ولد، مشکل و یکی از مسائل مرکزی بسیاری از مذاهب بوده. کلیسای کاتولیک حساسیت بیشتر بر سر کنترل زاد و ولد دارد و اسلام بر سر روابط جنسی و بکارت. واتیکان چشم به روی زوج های ازدواج نکرده می‌بندد ولی، علیرغم مرگ میلیون ها نفر از بیماری ایدز، "فتوا" بر علیه کاندوم صادر می‌کند. در مقابل بسیاری از کشورهای اسلامی کاندوم مجانی توزیع می‌کنند ولی مرتکبان "روابط جنسی خارج از ازدواج" را حبس (یا حتی سنگسار) می‌کنند. "تودِ" مورخ غرب را از گرفتن موضع "متمدنان که به وحشی ها درس می‌دهند" باز می‌دارد و یاد آوری می‌کند گذار در برخی پهنه ها، هرگز و برای هیچ جامعه ای ساده نبوده.


خواندن «تود» مرا به یاد بسیار چیزها از جمله این سه خاطره می‌اندازد.

مکالمه اول (خانواده)

- مادم: تقصیر تو بود که من امروز نمی‌توانم بخوانم!
- زنده یاد مادر بزرگم: چه کم داری؟
- می‌خواستم مثل دخترای … بتوانم بخوانم. بتوانم کار کنم
- به مدرسه احتیاج نداشتی. برای نوشتن نامه به پسرها؟ دخترهایی که کار می‌کنند و به شوهرشان برای ادامه زندگی احتیاج ندارند به خوبی از شوهرشان اطاعت نمی‌کنند و دیر یا زود ترکش می‌کنند.

[مادر بزرگم یکی از بزرگترین قهرمانان زندگی من است]

مکالمه دوم (خانواده)

- مادرم: این یک وحشی گری است که زن را ختنه می‌کنند
- پدرم: نه زن! تو چه می‌دانی ازین چیزها!
- این را می‌دانم که وحشی گری است!
- این را برای آن می‌کنند که زن به شوهرش وفا دار بماند!
- چه ربطی دارد؟
- زنی که ختنه نشده باشد همیشه دنبال این جور چیزهاست‼

مکالمه سوم (بعد از اخراج من از دانشگاه در یک کارگاه ساختمانی بعنوان کارگر کار می‌کردم و بسیاری از همکارانم کارگران افغانی بودند. برایشان نامه می‌نوشتم و باهم دوست شده بودیم)

- من: برای چه روستای خودت را ترک کردی؟
- کارگر افغانی: والا ما راضی بودیم
- …
- به ما زمین دادند
- …
- این را که گفته بودی. چرا روستایت را ترک کردی؟
- دیگر نمی‌شد ماند
- …؟
- آخر دخترم را فرستادند به مدرسه
- معلمش مرد بود؟
- نه آقا، زن بود!
- خوب عیبش چه بود؟
- او برای پسرها بنویسد؟ این ضد قرآن است!
- ضد قرآن است!؟
- آره آقا!
- تو که سواد قرآن خوانی نداری. چه کسی گفت که این ضد قرآن است؟
- "آقا" گفت. ملای ده ما.
- میدانی که در کشور ما خمینی دستور داده که دخترها به مدرسه بروند؟
- بله آقا می‌دانم!
- این یعنی درس خواندن دختران ضد قرآن نیست
- نه! نه! آقا! خمینی اصلا مسلمان نیست!


به خودم می‌گویم "همین چند خط بهتر از هیچ است". چگونه می‌توان دو کتاب بسیار مهم غولی چون «تود» را در چند صفحه خلاصه کرد. حتی از بسیاری نکاتی که به ایران مربوط می‌شوند گذشته ام. عجله دارم به مباحث دیگر برسم! قول می‌دهم که از من باز در باره این اندیشمند خواهید شنید و اگر شانس با من باشد، خود او را می‌آورم به بحث.

به احتمال قوی «امانول تود» حتی پا به کشور من نگذاشته. ولی امروز ابزار او به من کمک می‌کند تا میهنم را بهتر بشناسم. علم گذشته از مفید بودن زیبا نیز هست.

در شماره بعدی این زنجیره نگاهی می‌اندازم به انقلاب سال ۵۷ با تلاشی برای بکار بردن ابزارها و روش شناسی «امانول تود».


رضا هیوا
پاریس، لانه
Reza Hiwa
2010-01-25#04.08



[i] Chute Finale, Final Fall
[ii] Visionnaire, Visionary
[iii] Après l’Empire (Gallimard, 2002), After Empire (Columbia University Press, Feb 15, 2004), Dopo l’Empero (Net, 2005)
[iv] Le Rendez-vous des Civilisations, Seuil, Septembre 2007

ده روزی که جنبش را لرزاند - بخش اول: دورنما

[این برگ برای اولین بار در تاریخ ۱۸ ژانویه ۲۰۱۰ در سایت عصر نو به چاپ رسید]



عاشورا آمد و رفت
ضحاک حسودوار عاشورای خود را ساخت
و ترانه ی دیرین این دیار دیو زده
دوباره بر زبانها شد
"از خون جوانان وطن لاله دمیده"

سه ماه پیش در مقاله "خامنه ای باید برود" از مرکزی شدن مساله "ولایت فقیه" برای جنبش نوشتم و گفتم که جنبش از شعار "رای من کجاست" بسا گذر کرده. روز قدس آغاز این مرحله بود، عاشورا اتمام حجت و ملاقات بعدی مردم با تاریخ، به احتمال قوی روز بیست و دو بهمن، روز رای دادن مردم به این دو راهی. صف بندی در مقابل این سوال تاریخی نمی‌توانست ازین گویا تر بیان شود. مجموعه بیانیه های این ده روز، و واکنش های فوری، اغلب بشکل بیانیه های رسمی، غنی ترین و تاریخی ترین ادبیات سیاسی جنبش را ماه های اخیر تشکیل می‌دهد.

گذار جنبش از مرحله "رای من کجاست" به مرحله "مرگ بر ولایت فقیه" شاید روزی یک فرضیه و ادعا بود ولی امروز، موافق یا مخالف، باید آن را بعنوان واقعیت پذیرفت. تلاش آقای خاتمی برای کم اهمیت جلوه دادن آن ("چند نفر منحرف") خدمتی به جنبش نمی‌کند. در ملاقات های پیاپی مردممان با تاریخ: سیزده آبان، شانزده آذر، مراسم عزای زنده یاد آقای منتظری و بالاخره روز عاشورا، مردم ما این گذار را تایید کردند. نه اینکه آقای احمدی نژاد محبوب تر شده باشد، ولی دیگر کسی ازو سخن نمی‌گوید. شعار ها هر چه بیشتر متوجه ریشه اصلی سرطان کشور ما می‌شود که اصل "ولایت فقیه" و خودِ آقای ضحاک است.

زنده یاد آقای منتظری به این رادیکال شدن جنبش و عمیق تر شدن "توقعات مردم" پی بردند و دو روز قبل از درگذشتشان از آن سخن گفتند ولی بدون سرزنش کردنِ مردم. ایشان برعکس به رژیم هشدار دادند که اگر همین طور ادامه دهد باعث بی اعتباری "سراسر نظام"، که ایشان خواهان حفظش بودند، می‌شود.

امروز از سویی هر کس به شیوه ی خودش موضعش را در برابر مساله مرکزی جنبش، ولایت فقیه، روشن می‌کند و از سوی دیگر ضحاک زخمی و سراسیمه با ریختن خون های تازه خطوط قرمز خود را به همه تکرار می‌کند.

گفتم باران بیانیه ها: بیانیه ی آقای موسوی و راه حل هایشان، پیام آقای سحابی به ایرانیان خارج از کشور، بیانیه ی گروه پنج روشنفکر مذهبی و راه حل هایشان، بیانیه آقای کروبی و راه حل هایشان، و بالاخره سخنرانی آقای خاتمی و اخطارشان در باره "چند نفر گمراه و شعارهای ساختار شکن". همزمان با نوشتن این خطوط بیانیه های تازه در آمده اند ولی مهمترینشان، فعلاً، این ها بودند که ذکر کردم.

زمان زمان اتمام حجت است و بیانیه ها، مقالات و سخنرانی ها نیز دقیقاً همین کار را کردند و می‌کنند. دو نکته در همه این بیانیه ها مشترک هستند:

یک) همگی بیانیه ها نه تنها با اصل "ولایت فقیه"، بلکه حتی با خود آقای ضحاک صریحاً یا تلویحاً بیعت می‌کنند. حتی آقایانی چون سروش و کدیور که تا دیروز جمهوری اسلامی را به دلیل همین اصل "ولایت فقیه" نه "جمهوری" و نه "اسلامی" می‌دانستند امروز در بیانیه شان تنها طالب "محدود کردن دوره" ی ولایت می‌شوند. تمام سخنرانی ها و مقالات اینان در باره ی ضرورت جدایی دین از سیاست برای کشورمان و اصل سکولاریسم (فرادینی) فراموش می‌شوند و بجای گنجاندن "فرادینی" بودن نظام در بیانیه شان، خواهان "مدارا دینی" بودن آن می‌شوند. هیچ بیانیه ای نه خواستار رفتن ضحاک می‌شود و نه خواستار به راه اندازی یک رفراندوم برای دفن اصل "ولایت وقیح".

دو) همه راه حل ها بدون استثنا از طرف برادرانی می‌آیند که خود "محصول" نظامند.
اگر قرار بود جنبش را خلاصه به بیانیه های این "نخبگان" و حمایت هایی که در پی داشت بدانیم آقای ضحاک از معرکه رهایی یافته چرا که هیچ کس خواهان رفتن ایشان نیست.

آیا این یک عقب نشینی است؟

واکنش مردم چه خواهد بود؟ واکنش زنان ما چه خواهد بود؟ جوانان؟
بدنبال روز قدس و برای جلوگیری از تکرار شعارهای "افراطی" و چند روز پیش از تظاهرات سیزده آبان آقای موسوی شعار مرکزی جنبش را علناً اینگونه پیشنهاد داد: "نه شرقی، نه غربی، دولت سبز ملی". اگر چه مردم در میان شعارهاشان نام آقای موسوی را فریاد می‌زدند ولی شعارهای دیگری از دل تظاهرات بیرون آمد.

داستان رهبری جنبش کدام است؟

چرا هر چه ضحاک خون بیشتری می‌ریزد و علنی تر از پیش با عربده آزادی را به تبعید می‌فرستد، برخی از "نخبگان" بیشتر به بیعت با ایشان می‌روند و مردم را بخاطر مبارزه با ایشان سرزنش می‌کنند؟

چرا گذشته از برادرانی "محصول نظام"، چندی از برادرانی نیز که هرگز به اصل ولایت فقیه اعتقاد نداشته اند و با آن مخالفند، امروز به حمایت از راه حل هایی می‌پردازند که دست بیعت بسوی ضحاک دراز می‌کنند؟ هراس از چه چیزی این عزیزان را حاضر به بلعیدن این بیعت می‌کند ؟ پرتاب القاب "سازشکار" و "خائن" بر این عزیزان نه تنها اخلاقاً غیر قابل قبول است، نه تنها کاری را درمان نمی‌کند و گفتمان جنبش را به بی راهه می‌ اندازد، بلکه بی اعتنایی است به دلایل این عزیزان برای این حمایت "مصلحتی". دلایل این عزیزان نه "من در آوردی" اند و نه ساخته و پرداخته یک جمع وازده که باید بدون تابو به گفتمان بیاید.
واکنش کردستان که فرزندان اعدام شده اش را می‌شمارد و در انتظار اعدام های بعدی خونش می‌رود، چه خواهد بود؟ حافظه جمعی و تاریخی خلق ها خیلی زمخت و دست و پا گیر است. برخی از "نخبگان" که چند ماه پیش کاندیداهای انتخابات بودند برای جمع آوری رای به کردستان سفر کردند با سبدهای پر از وعده های آزادی، برابری، "حکم رانی محلی" و "پارلمان منطقه ای". امروز همان نخبگان در مقابل اعدام فرزندان کرد ترجیح می‌دهند که به طرف دیگر نگاه کنند و پیاده روشان را عوض کنند. هیچ نخبه ای و هیچ راه حلی کمترین اشاره ای به این "جزییات" نمی‌کند.

چرا آقای خاتمی می‌گوید مردم تنها یک شعار دارند: "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی"؟ من آخرین باری که این شعار را شنیدم بر می‌گردد به سی و یکسال پیش و در تمام ویدئوها و گزارشاتی که از میهنمان دریافت کردیم چنین شعاری را نشنیدیم. ایشان اخبارشان را از کجا می‌آورند؟ این تلاش دست جمعی انکار زنده بودن جنبش و به پیش رفتن آن چه تاثیری در آینده جنبش دارد؟ مردم که خودشان می‌دانند چه شعارهایی در خیابان دادند و شنیدند.

آیا راه حل دیگری که بر این اصل استوار باشد: "با حضور اصل ولایت فقیه استقرار یک جمهوری مردم سالار در کشور امکان پذیر نیست" و با روشنی و بدون ابهام از اصل جدایی دین از سیاست دفاع کند یک راه حلی افراطی است؟

چگونه می‌توان توضیح داد که پس از دو خیز سکولار و غیر مذهبی، انقلاب مشروطیت یک سده پیش و جنبش ملی کردن نفت پنجاه سال پیش، انقلاب سال ۵۷ به جمهوری "اسلامی" منجر شود؟ آیا جامعه ایران مذهبی تر از پیش شده؟ ازین دیدگاه چگونه می‌توان ایران امروز را با ایران سی سال پیش همسنجی کرد؟

آیا جامعه امروز ایران آمادگی پذیرش یک ساختار سکولار (فرادینی) را دارد؟

سوال ها بسیارند و گاه پیچیده و چند لایه و دور از من حتی ادعای پاسخگویی به آنها. آن چه که در زنجیره ی نوشتارهای آینده می‌آورم قرائت و دست و پنجه نرم کردن من است با این سوالها. و پیش از سر زدنِ یک به یک به بیانیه های گفته شده، با زبان بی زبانی آقای امانول تود، مردم شناس بزرگ فرانسوی، را به آن عزیزان ایرانی که ایشان را نمی‌شناسند معرفی می‌کنم. از آنجا که من در نگرشم به رویدادهای ایران و تلاشم برای درک تاریخ کشورمان (و منطقه) از ابزارهای ایشان استفاده می‌کنم، مرور مختصری بر کارهای ایشان و نظریاتشان در باره ی ایران را مفید و به هنگام می‌دانم.

و اما، پیش از بستن مقاله، دو کلمه در باره سرکوب های اخیر که واکنش سریع می‌طلبند.
از سر گرفتن اعدام ها در کردستان، "محارب" خواندن تظاهر کنندگان توسط ائمه جمعه و اتمام حجت از طرف خود ضحاک و سگانش که خاطره ی سیاه فتوای آقای خمینی را که کشتار سال شصت و هفت را به راه انداخت به یاد می‌آورد، ناپدید شدن عزیزان، دست یازی به ترور فردی مخالفین سرشناس، مسعود علی محمدی (کپی قتلهای زنجیره ای)… نشان دهنده ادامه ی تاکتیک سرکوب توسط رژیم و ارتقاع سطح آن به مرحله تازه ای است.  

موفقیت رژیم در کاربرد تاکتیک جدیدش چقدر است؟

سیرجان پاسخ تاریخ بود به این سوال. در تاریخ هر ملتی روزهایی هست که مردم مرگ را به مسخره می‌گیرند. اگر عده ای به آن شک داشتند، رویدادهای سیرجان که در آن اهالی شهر که برای تماشای اعدام در ملأ عام دو تن از هم شهری هایشان جمع شده بودند، به نیروهای سپاه حمله کرده و قربانیان را نجات می‌دهند. سیرجان گویاترین پاسخ را به این سوال داد. آنسوی چنین نقطه ای در تاریخ یک ملت، بازی دیگر بازی قبلی نیست.

در ملاقاتهای بعدی مردم با تاریخ، باید به تاکتیک های تازه روی آورد. من دوباره و با اصرار پیشنهادهایم را برای "جنگ فرسایشی" تکرار می‌کنم.

یک) در انتخاب زمان، مکان  و عرصه ی این جنبش است که باید ابتکار عمل را بدست بگیرد و دشمن را به عرصه هایی که ترجیح میدهد بکشاند. اگر ابتکار را بدست رژیم بدهیم او عزیزان دست خالی را بر یک ملاقات در مکانی خلوت و بدون راه گریز می‌کشد تا بسادگی سرکوبشان کند. عزیزان باید همیشه یک گام جلوتر از رژیم باشند.

دو) بخشی از جنبش باید هر چه زودتر مخفی شود. این هم برای ادامه جنبش و کاهش بهای انسانی آن ضروری است و هم برای حفظ امنیت رهبران آینده جنبش و کشور را که امروز جان های عزیزشان بر کف در خیابانها هستند. ترور استاد مسعود علی محمدی و بازگیری قتلهای زنجیره ای بر این ضرورت تاکید می‌کند.

سه) هزاران گروه کوچک محلی و غیره محلی باید در سراسر کشور تشکیل شود. این گروه ها باید بشکل غیر متمرکز و با رعایت راهبردهای مخفی کاریِ حداکثر کار کنند.

چهار) نیروهای سرکوب رژیم با آگاهی از محل تظاهرات بعدی باید همگی در حال آماده باش در آیند تا بتوانند بموقع عمل کنند. در طول زمان ادامه این آماده باش و بی ثمر بودن آن باعث فرسودگی این نیروها خواهد شد و روحیه شان را بمرور می‌خورد. امروز سگان رژیم می‌آیند، می‌زنند، می‌شکنند، می‌کشند، می‌برند و پیروزمندانه باز می‌گردند. چنین نیرویی را مشکل می‌توان فرسود و فروپاشید. ولیکن نیروی خسته و شکست خورده که مدام می‌دود ولی چیزی زیر دندانش نمی‌آید تمام سلسله مراتب نظامی و اصل اساسی اطاعت نظامی را زیر سوال می‌برد.

شش) رهبران گروه های محلی باید در صورت لازم از شرکت در تظاهرات و سایر کارزارهای عمومی و علنی جنبش یا صرف نظر کنند یا خود را چندان فعال نشان ندهند. گروه های ویژه ای در ماشین سرکوب ضحاک با مطالعه فیلم های تظاهرات و گوش کردن به مکالمات تلفنی کارشان شناختن سازمان دهندگان در تظاهرات است.
هفت) این گروه ها بسته به روال ادامه ی جنبش همواره می‌توانند به سکوی آینده عملیاتی جنبش برای سازماندهی نافرمانی مدنی و گفتمان های شهروندانه بدل شوند.

هشت) تاکتیک مبارزه امروز را شاید بتوان با ساده انگاری اندکی تاکتیک "هندی" نامید: شرکت سراسری و همگانی مردم و انزوای کامل دشمن در یک مبارزه "نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز". گاندی همواره برای مذاکره با نیروهای اشغال گر آماده بود و درین مذاکرات تنها یک خواسته بسیار ساده داشت: استقلال! کلید پیروزی این تاکتیک در "تعداد" بود که پشتوانه و نیروی انقلاب بود. بسان استقلال طلبان در هند، ما آزادی خواهان در ایران بی شماریم. آنروز در هند اشغالگران در انزوایی بودند که با انزوایِ اشغالگر امروز ما، ضحاک، قابل مقایسه است. انزوای ضحاک حتی از انزوای اشغالگران بریتانیایی آنروز هند بیشتر است چرا که ضحاک هم در داخل و هم در خارج از کشور منزویست در حالیکه اشغالگران بریتانیایی بر نیمی از دنیا حکم می‌راندند. تاکتیک 
های مبارزه نافرمانی مدنی تنها هنگامی موثرند که با هماهنگی و بشکل همگانی انجام شوند.

نه) رد خشونت به هر شکل و عنوان از جنبش. تمایل به خشونت، ناشی از بی صبری، تحریک رژیم و شدت بی عدالتی، اگر چه قابل درک است ولی با تمام قوا باید از بروز آن جلو گیری کرد. این کاری است صبورانه در پهنه فرهنگ و آموزش مبارزاتی. با اعمال خشونت نه تنها توجیه ارسال تانک به خیابان ها را به رژیم می‌دهیم، نه تنها حمایت داخلی و جهانی را از دست می‌دهیم، بلکه در راهی قدم خواهیم گذارد که نسل بعدی خلخالی ها را پرورش می‌دهد. ما بر علیه خشونت بر پا خواسته ایم! نیازی به خشونت نداریم چرا که بی شماریم! اگر هم تعدادمان کمتر می‌بود باز به خشونت دست نمی‌زدیم! عدالت آری، انتقام نه!  مقاومت آری، خشونت نه!

ده) مساله تاکتیک آتی مبارزه، و ابتکارهای لازم در اشکال این جنگ فرسایشی باید در در سراسر جنبش، در داخل و خارج، به بحث گذاشته شد تا اشکال تازه پیدا شوند. جنبش نمی‌تواند تنها به یک شکل مبارزه بسنده کند. بهای انسانی این  تظاهرات در آینده بیشتر و بیشتر خواهد شد. رژیم را باید هزاران کارزار پراکنده، از تظاهرات تا اشکال دیگر مبارزه، در همه شهرهای کشور و در همه محلات فرسود و از پا درآورد. آنها توان حضور و مقابله در همه جای کشور را ندارند. عاشورا این را به خوبی نشان داد. نیروهای سپاه و بسیج در بسیاری از نقاط بدلیل کمبود تعدادشان مجبور به فرار شدند.
هیچ خلقی آزادی را بشکل هدیه ای در یک سینی طلایی نیافته است!

رضا هیوا
پاریس
سیزده ژانویه ۲۰۰۹ – بیست و سه دی ۱۳۸۸

Facebook Badge

Search This Blog